دل من شرح بکن شرح پریشانی را
تا بدانندهمه قصه پنهانی را
من و ساقی برهش خسته وزار افتادیم
تا نشان داد لب و صورت و پیشانی را
از حریم حرمش پای مبادا بکشی
گر کشی باز بری بار پریشانی را
لشکر غم چوشود غره بزور بازو
یار من بند کند غول بیا بانی را
عشق تا هست ز دانش تو نگو ای عاقل
قدرت عشق برد سختی و اسانی را
شوق ما دیده ای و بوسه عنایت میکن
از کرم باز بده گنج سلیمانی را
از من خرد چرا خرده بگیری جانا
کودک سست نخوان سام نریمانی را
این شعر مال اقای جهانگیر مظفریان است
غزل جالبی به نظر م اومد
این بود که تقدیم کردم خدمت همه دوستان
تا بدانندهمه قصه پنهانی را
من و ساقی برهش خسته وزار افتادیم
تا نشان داد لب و صورت و پیشانی را
از حریم حرمش پای مبادا بکشی
گر کشی باز بری بار پریشانی را
لشکر غم چوشود غره بزور بازو
یار من بند کند غول بیا بانی را
عشق تا هست ز دانش تو نگو ای عاقل
قدرت عشق برد سختی و اسانی را
شوق ما دیده ای و بوسه عنایت میکن
از کرم باز بده گنج سلیمانی را
از من خرد چرا خرده بگیری جانا
کودک سست نخوان سام نریمانی را
این شعر مال اقای جهانگیر مظفریان است
غزل جالبی به نظر م اومد
این بود که تقدیم کردم خدمت همه دوستان