آرام نمی شود توفانی که از رود درون می ریزد!
قطره ها چه بی رحم و شقی از پی باد می آیند ؟
سایه ها در پی ِ آزار شبح می آیند!
آرام نمی شود سیلی که بنیان ِ خروش می سازد
همت عاشق صافی ، به تصمیم غرور می بازد
این همه بغض سکوت از کجا تا به کجا
بر چه دریا و حریمی
با چه امید و نویدی
بر چه پیمان وحضور می تازد؟