حرفهایی که آدم توی دلش داره زیاده و دسته بندی خودشو داره .بعضی از اونها حرفاییه که میشه برای همه گفت .بعضی هاشو فقط میتونی به پدر و مادر و خواهر و برادرت بزنی .بعضی های دیگشو فقط میتونی پیش دوست فابریکت بزنی و با اون دربارشون بحث کنی و سبک و سنگینشون کنی .اما ... اما بعضی حرفا رونمیشه و نمیتونی به هیچکس حتی پدر و مادر یا دوست فابریکت بزنی. چون خیلی خاص و محرمانه است و فقط و فقط برای خودت و دلته .دلت میخواد راجع بهش با یکی حرف بزنی ،اما هرچی فکر میکنی هیچکسی که بتونه اونا رو بفهمه و درک کنه پیدا نمیکنی . اینقدر هم روی دلت سنگینی میکنه که نمیتونی به تنهایی حملش کنی. اینجاست که تازه میفهمی چرا، یک کسی هست که میتونی بدون هیچ ترسی از بازگو شدنشون ، این حرفا رو براش بزنی .خیلی قشنگ و صبورانه به حرفات گوش میده و دستت رو میگیره .بدون هیچ منتی!اصلا میتونی براشم نگی چون نگفته همه اونا رو میدونه.راه حلش رو هم میدونه.اصلا خودش این حرفا رو تو دلت میذاره برای وقتهایی که تو خیلی بی معرفتی میکنی و مدتها سراغشو نمیگیری،تا شاید تو این زمان از سر بیچارگیت بالاخره بهش پناه ببری و یادش کنی .البته یاد استیصال و درماندگی خودت. چون اون احتیاجی به تو و حرفات نداره .میدونی اون کیه؟ اونی که از رگ گردن بهت نزدیکتره و اگه لحظه ای تو رو به حال خودت یا اونایی که باهاشون درد و دل میکنی رها کنه ،نایود شدی و دیگه وجود نداری. اون خداست . خدایی که خیلی وقتا یادمون میره داریمش و حق بندگیشو ادا نمیکنیم!