[You must be registered and logged in to see this image.]
دلم ميخواهد يك خانه بزرگ داشته باشم كه دو طبقه باشد، طبقه بالا پر از اتاقهاي بزرگ و روشن با پنجرههاي بلند رو به حياط و طبقه پايين هم يك آشپزخانه خيلي بزرگ 60متري داشته باشد با تمام وسايل لوكسي كه توي ماهوارهها تبليغ ميكند.
دلم ميخواهد توي حياط خانهام يك استخر بزرگ باشد براي استفاده در روزهاي گرم تابستان، با يك باغچه پر از گل و يك گلخانه بزرگ هم ته حياط باشد. دلم ميخواهد يك اتومبيل لوكس داشته باشم كه رنگش زير نور آفتاب برق بزند. دلم ميخواهد يك عالمه پول داشته باشم و بروم مسافرت و همه جاي دنيا را بگردم. شايد، اگر يادم بود كمي هم براي تفريح و وقتگذراني به امور خيريه كمك ميكنم. دلم ميخواهد... . همه آنچه از زندگي ميخواهيم همين نيست ولي شايد با يك بليت لاتاري بتوانيم به همه آرزوهاي خود برسيم و حسرت به دل نميريم!
همه آنچه در زندگي ميخواهيم به گستردگي روياهايمان بستگي دارد. خيلي هم تلاش ميكنيم كه خانه فوق را در باورمان متجلي كنيم اما اگر خيلي زرنگ باشيم در يك آپارتمان50متري زندگي ميكنيم كه تا پايان بازنشستگي بايد اقساط وامش را آن هم از نوع پلكاني! بدهيم. اگر با فروش طلاها و فرش ماشيني زير پا و هزار جور قرض گرفتن از ديگران صاحب يك اتومبيل معمولي بشويم كه ديگر نور علي نور ميشود.
وقتي ميخواهيم برويم سفر هم، سعي ميكنيم به شهرهايي برويم كه در آنجا فاميل يا دوست داريم كه نخواهيم مهمان هتل و مسافرخانه بشويم يا توي چادر صحرايي، شب را صبح ميكنيم. بعد هم كه عكسهايمان را به همديگر نشان ميدهيم با كلي خوشحالي يا دلخوري ميگوييم فلان شهر را هم گشتيم اما يادمان نميآيد به غير از بازارش براي خريد سوغاتي، كجايش را گشتهايم! اين فقط تصويري معمولي از يك زندگي معمولي است. اما هر آدمي با رويايي زندگي ميكند يا به آن دلخوش دارد. چگونه ميتوانم آرزوهايم را برآورده كنم؟
با كار و تلاش يا شانس و اقبال؟ بانكهاي دولتي و خصوصي، در رقابت با يكديگر در جهت جمعآوري سرمايههاي كوچك يا بزرگ مردم به رقابتي نفسگير افتادهاند؛ هر كدام با آگهيهاي تلويزيوني يا خياباني پشت سر هم و به تكرار، مردم را دعوت ميكنند كه با علاقه و هيجان در «لاتاري بزرگ» شركت كنند و بخت خود را بيازمايند كه شايد صاحب يك آپارتمان با كليد طلايي، آنهم با اثاثيه شوند و اين تكرار مدام به شما ميگويد كه بشتابيد، شايد برنده خوششانس اين دوره شما باشيد يا شايد يكي از هزاران برندهاي كه جايزههاي كوچكتر نصيبشان ميشود. بالاخره قبول ميكنيد كه «كم» از «هيچي» بهتر است.
تازه اصل پول شما هم سر جايش است و بهخودتان دلداري ميدهيد كه شايد دفعه ديگر برنده بشوم!در حال حاضر، بيشترين آگهيهاي تلويزيوني مربوط به همين نوع است. در بين تمام برنامههاي تلويزيوني، ديگر تبليغات چيپس، پفك و روغن نباتي، جذابيتي ندارد. آنها را ميتوان از بقالي سركوچه خريد اما خانه، ماشين، سفرهاي زيارتي و وسايل منزل را كه به اين راحتيها نميشود خريد!
حالا سؤال اين است كه اين بانكهاي آگهيدهنده، چه ميزان از همين پول مردم را صرف تهيه همين آگهيهاي تبليغاتي ميكنند؟ قطعا رقم بالاتر از جايزههايي است كه به شما برنده خوشبخت ميدهند! اگر بانكها سود پول مردم را به شكل جايزه آن هم دودستي با تبليغات فراوان ميخواهند به عده كمي بدهند چرا اين پول را در جهت سودآور ديگري مثل كارهاي توليدي، راهاندازي كارخانهها و ايجاد اشتغال براي مردم صرف نميكنند تا لااقل مردم در سود كاري، شريك بانكها باشند نه جايزه بگير آنها؟
دلم ميخواهد يك خانه بزرگ داشته باشم كه دو طبقه باشد، طبقه بالا پر از اتاقهاي بزرگ و روشن با پنجرههاي بلند رو به حياط و طبقه پايين هم يك آشپزخانه خيلي بزرگ 60متري داشته باشد با تمام وسايل لوكسي كه توي ماهوارهها تبليغ ميكند.
دلم ميخواهد توي حياط خانهام يك استخر بزرگ باشد براي استفاده در روزهاي گرم تابستان، با يك باغچه پر از گل و يك گلخانه بزرگ هم ته حياط باشد. دلم ميخواهد يك اتومبيل لوكس داشته باشم كه رنگش زير نور آفتاب برق بزند. دلم ميخواهد يك عالمه پول داشته باشم و بروم مسافرت و همه جاي دنيا را بگردم. شايد، اگر يادم بود كمي هم براي تفريح و وقتگذراني به امور خيريه كمك ميكنم. دلم ميخواهد... . همه آنچه از زندگي ميخواهيم همين نيست ولي شايد با يك بليت لاتاري بتوانيم به همه آرزوهاي خود برسيم و حسرت به دل نميريم!
همه آنچه در زندگي ميخواهيم به گستردگي روياهايمان بستگي دارد. خيلي هم تلاش ميكنيم كه خانه فوق را در باورمان متجلي كنيم اما اگر خيلي زرنگ باشيم در يك آپارتمان50متري زندگي ميكنيم كه تا پايان بازنشستگي بايد اقساط وامش را آن هم از نوع پلكاني! بدهيم. اگر با فروش طلاها و فرش ماشيني زير پا و هزار جور قرض گرفتن از ديگران صاحب يك اتومبيل معمولي بشويم كه ديگر نور علي نور ميشود.
وقتي ميخواهيم برويم سفر هم، سعي ميكنيم به شهرهايي برويم كه در آنجا فاميل يا دوست داريم كه نخواهيم مهمان هتل و مسافرخانه بشويم يا توي چادر صحرايي، شب را صبح ميكنيم. بعد هم كه عكسهايمان را به همديگر نشان ميدهيم با كلي خوشحالي يا دلخوري ميگوييم فلان شهر را هم گشتيم اما يادمان نميآيد به غير از بازارش براي خريد سوغاتي، كجايش را گشتهايم! اين فقط تصويري معمولي از يك زندگي معمولي است. اما هر آدمي با رويايي زندگي ميكند يا به آن دلخوش دارد. چگونه ميتوانم آرزوهايم را برآورده كنم؟
با كار و تلاش يا شانس و اقبال؟ بانكهاي دولتي و خصوصي، در رقابت با يكديگر در جهت جمعآوري سرمايههاي كوچك يا بزرگ مردم به رقابتي نفسگير افتادهاند؛ هر كدام با آگهيهاي تلويزيوني يا خياباني پشت سر هم و به تكرار، مردم را دعوت ميكنند كه با علاقه و هيجان در «لاتاري بزرگ» شركت كنند و بخت خود را بيازمايند كه شايد صاحب يك آپارتمان با كليد طلايي، آنهم با اثاثيه شوند و اين تكرار مدام به شما ميگويد كه بشتابيد، شايد برنده خوششانس اين دوره شما باشيد يا شايد يكي از هزاران برندهاي كه جايزههاي كوچكتر نصيبشان ميشود. بالاخره قبول ميكنيد كه «كم» از «هيچي» بهتر است.
تازه اصل پول شما هم سر جايش است و بهخودتان دلداري ميدهيد كه شايد دفعه ديگر برنده بشوم!در حال حاضر، بيشترين آگهيهاي تلويزيوني مربوط به همين نوع است. در بين تمام برنامههاي تلويزيوني، ديگر تبليغات چيپس، پفك و روغن نباتي، جذابيتي ندارد. آنها را ميتوان از بقالي سركوچه خريد اما خانه، ماشين، سفرهاي زيارتي و وسايل منزل را كه به اين راحتيها نميشود خريد!
حالا سؤال اين است كه اين بانكهاي آگهيدهنده، چه ميزان از همين پول مردم را صرف تهيه همين آگهيهاي تبليغاتي ميكنند؟ قطعا رقم بالاتر از جايزههايي است كه به شما برنده خوشبخت ميدهند! اگر بانكها سود پول مردم را به شكل جايزه آن هم دودستي با تبليغات فراوان ميخواهند به عده كمي بدهند چرا اين پول را در جهت سودآور ديگري مثل كارهاي توليدي، راهاندازي كارخانهها و ايجاد اشتغال براي مردم صرف نميكنند تا لااقل مردم در سود كاري، شريك بانكها باشند نه جايزه بگير آنها؟