شاديهاي شما همان غمهاي شماست که نقابش را برداشته است. و چاهي که خندههايتان از آن ميجوشد، همان است که از اشکهايتان پرشدهاست. و چگونه جز اين تواند بود؟ هرچه غم ژرفتر وجود شما را ميکاود، گنجايشي فراختر براي شادي خواهيد داشت.
آيا سبوي شرابتان همان سوخته جاني نيست که، از کوره کوزهگران بيرون آمده است؟ و آيا آن عود که آهنگش جان شما را مينوازد، همان چوبي نيست که دلش را با تيغ تيز تهي کردهاند؟
وقتي شاد و خرم هستي به ژرفاي قلبت نظر کن، تا ببيني که اين قلب، همان است که تو را غمگين کرده بود. و هنگامي که غم بر تو چيره شده است، باز در قلب خود نگاه کن تا ببيني که، براستي در فراق آنچه قلبت را از شادي پرکرده بود، گريه ميکني.
بعضي گويند شادي از غم عظيمتر است. بعضي گويند چنين نيست، بلکه غم بر شادي چيرگي دارد.
اما من با تو ميگويم که غم و شادي از هم جدايي ناپذيرند. آنها با هم نزد تو ميآيند و هنگامي که يکي از آن دو در کنارت نشسته است، بيادآر که آن ديگري نيز در بستر تو به خواب رفته است.
و همانا که تو چون دو کفه ترازو ميان شادي و غم آويختهاي. و تنها هنگامي که به کلي تهي باشي، دو کفه در حال توازن کنار هم خواهند بود. اما وقتي که خزانهدار هستي، تو را برميدارد تا زر و نقره خويش را بسنجد، در آن هنگام بناچار دو کفه غم و شادي تو بالا و پايين ميرود
سلام فائزه خانوم ، خوش اومدید. ایول خیلی گل گفتید و دُر سفتید و ذهن خلایق به ذکر حق شکوفا نمودید احسنت اما این دومی جا برای همه هست هم از کلمات قصار جناب چارلز چاپلین بوده
به به از سخنان جبران خلیل جبران که من نوشته هاشون رو خیلی دوست دارم مخصوصا" کتاب حمام روح این نویسنده رو دست شما درد نکنه اینو بعدا" دیدم ، یعنی شاید صبر نکردم که تموم بشه و همین جوری خوندم