شب بی تو شب در خود شکستن
شب تنها تر از تنها نشستن
در ان شب تا سحر خون گریه کردم
خدا داند چو مجنون گریه کردم
چه می خواهد غمت از جان خسته
شبی که بغض راه گریه بسته
گلم را من خودم در خاک کردم
ز داغش صد گریبان چاک کردم
بدیوار غمت سر را بکوبم
بخواب ارام ای رویای خوبم
تو می گفتی چرا کم می سرایم
ببین رویا که از غم می سرایم
کسی که بودنش دنیای من بود
دل من دین من رویای من بود
چکیده ایی از مثنوی بلند شب بی رویا
شب تنها تر از تنها نشستن
در ان شب تا سحر خون گریه کردم
خدا داند چو مجنون گریه کردم
چه می خواهد غمت از جان خسته
شبی که بغض راه گریه بسته
گلم را من خودم در خاک کردم
ز داغش صد گریبان چاک کردم
بدیوار غمت سر را بکوبم
بخواب ارام ای رویای خوبم
تو می گفتی چرا کم می سرایم
ببین رویا که از غم می سرایم
کسی که بودنش دنیای من بود
دل من دین من رویای من بود
چکیده ایی از مثنوی بلند شب بی رویا