Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionیک داستان عشقی Emptyیک داستان عشقی

more_horiz
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
معین جان اگر همین جور ادامه بدی اسمت تو کتاب رکوردهای گینس به ثبت میرسه

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
برای؟

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
ثبت بیشترین موارد تکراری در فروم


شوخی کردم بابا به دل نگیری که ...

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
اگه خلاف اینو می گفتی تعجب می کردم 4

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
بگو جان من نه بگو دیگه؟

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
چیو بگم؟
که به دی گرفتم یا نه؟
نه بابا اختیار دارین
ما دل نداریم که به دل بگیریم 46

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
شکسته لفظی میکنین معین جان من عاشق صداتم میشه یه دهن آواز بخونی راستش من شنیدم ساز تخصصی شما گیتار ولی اصلآ به تیریپتون نمیخوره خوب روزگار دیگه پریچهر چی کار میکنه خبری ازش ندارم؟

قربونت این چه حرفی فدای اون صداقتت شم.

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
اتفاقا گیتار هم می زنم
لطف داری شما

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
میگم چقدر آشنایی شما فکر کنم یه جا دیدم شما رو نکنه جیپ سیکینگ باشی ناقلا؟

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
اینی که میگی رو نمی شناسم
من اون گنجشکم که داره جیغ می کشه

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
آخی ما را در غم خود شریک بدانید .

چیپ سیکینگ دیگه همون که گیتار میزنه با اون صدای خفنش میخونه آموویو پور تا پورتو بلان جوکوترا لو ونا جاموو

آمویو آمویو پورتاپورتانپراس جوکوترا لا سورا ورا لو
وول بیس ناموبل بلی نوکوری نوکوری ورنان
وول بی.....

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
آهان خب فقط تیکه اول آهنگشو می دونستم
بابا مغز ما که جای این بزرگان نیست

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
من فعلا رفع زحمت می کنم

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
ممنون
ولي خيلي مصنوعي بود 3

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
مشابه فیلم های هندی بود
سپاس معین جان

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
شرمنده این چند روز بی مزه شدم

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
نه بابا این حرفا چیه معین جان ، ما چه کار به مزه ی شما داریم ، مطالبتونو می خونیم و لذت
می بریم

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
16

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
moeen wrote:
شرمنده این چند روز بی مزه شدم


نه اصلا هم اينگونه نيست

من وقتي داستانو خوندم با اينكه كوتاه بود ولي روم اثر گذاشت
از طرفي ناراحت شدم و از طرفي متاثر از طرفي شاد شدم از طرفي غمگين و از طرفي متعجب
خلاصه كه : قاطي كردم و ...پيچ 3 3 3
خوشحا ل چون سر قولشون بودن
متاثر واسه داماده
و متعجب از اينكه ، بابا اين عقشا مال قصه هاست ، الان ديگه سر اومد اون دوست داشتنا 43

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
این مسائل هست و باید آسیب شناسی بشه
راستی این داستان از کیست؟

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
ممنون جالب بید

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
چیش جالب بید
تبدیل عروسی به عزا
یا
ماندن داغ زفاف بر دل داماد

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
بعضی چیزا هویجوری جالب بیده دیگه آقا یدی !
چه تبدیل عروسی به عزا
چه تبدیل عزا به عروسی
چه نرسیدن داماد به عروس
چه نرسیدن عروس به داماد
چه نرسیدن هردو به یکدیگر
چه ؟ 25

descriptionیک داستان عشقی EmptyRe: یک داستان عشقی

more_horiz
با این توصیفات شاید جالب باشه!
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply