ز که پنهان کنم این راز دل خسته ی خویش؟
از بهاران که مرا رسوا کرد؟
از سکوتی که در آن دارم از یاد تو صد گونه نشان؟
از نیازت ، که همچون خون در همه ی رگ های من جاریست؟
یا ز یادت که چنان خوشه ی مهتاب ، شبم روشن کرد؟
از خدا؟؟؟
از خدایی که خودش می داند عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند
از تو و دیده ی مستت که مرا با نگاهی آرام می برد به سرچشمه ی جاوید
حیات و آن زمان عطر باغ گل سرخ به پاییز دلم می ریزد؟
از که پنهان کنم این راز دل خسته ی خویش؟
که همه می دانند
دوستت دارم
از بهاران که مرا رسوا کرد؟
از سکوتی که در آن دارم از یاد تو صد گونه نشان؟
از نیازت ، که همچون خون در همه ی رگ های من جاریست؟
یا ز یادت که چنان خوشه ی مهتاب ، شبم روشن کرد؟
از خدا؟؟؟
از خدایی که خودش می داند عشق وحشی تر از آن است که پنهان ماند
از تو و دیده ی مستت که مرا با نگاهی آرام می برد به سرچشمه ی جاوید
حیات و آن زمان عطر باغ گل سرخ به پاییز دلم می ریزد؟
از که پنهان کنم این راز دل خسته ی خویش؟
که همه می دانند
دوستت دارم