ای دوست
تا زمانیکه زمان در گذر است
نرگس مست تو دمساز من است
پس دمی باش که سازم زان گل
که زمانی تو از آن آمده ای
بلبل و شاپرک و یک قفس از سینه ی من
شانه هایم تنهاست
دل من قاصدکی می خواهد
یا مسیحا نفسی
یا که یک مثنوی از چشمانت
ای دوست
زمین محبس ماست
ما بهشتی بودیم
پس بیا تا برویم
به تماشای نماز سحری
شاپر ک سوخت ز عشقش دیشب
شهر دل باز کن و توشه بگیر
که سفر نزدیک است
ای دوست
بیا تا برویم
به تماشای نماز سحری
به تماشای بهار
شاعر : وحید الوندی
تا زمانیکه زمان در گذر است
نرگس مست تو دمساز من است
پس دمی باش که سازم زان گل
که زمانی تو از آن آمده ای
بلبل و شاپرک و یک قفس از سینه ی من
شانه هایم تنهاست
دل من قاصدکی می خواهد
یا مسیحا نفسی
یا که یک مثنوی از چشمانت
ای دوست
زمین محبس ماست
ما بهشتی بودیم
پس بیا تا برویم
به تماشای نماز سحری
شاپر ک سوخت ز عشقش دیشب
شهر دل باز کن و توشه بگیر
که سفر نزدیک است
ای دوست
بیا تا برویم
به تماشای نماز سحری
به تماشای بهار
شاعر : وحید الوندی