بسی می آیند و می روند
و این خاک باز تشنه آمدنی است
گاه که نفس ها در سینه حبس می شود
گاه که این دل همسان قفس می شود
کاش آن گونه که خرامان می آمدی
این گونه شتابان نمی رفتی
قرن ها بود به انتظارت نخوابیده بودم
قرن هاست که در انتظارت نخواهم خوابید
کاش که هرگز نیامده بودی
کاش که هرگز نمی رفتی
و این خاک باز تشنه آمدنی است
گاه که نفس ها در سینه حبس می شود
گاه که این دل همسان قفس می شود
کاش آن گونه که خرامان می آمدی
این گونه شتابان نمی رفتی
قرن ها بود به انتظارت نخوابیده بودم
قرن هاست که در انتظارت نخواهم خوابید
کاش که هرگز نیامده بودی
کاش که هرگز نمی رفتی