Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionخواستگاری شراگیم Emptyخواستگاری شراگیم

more_horiz
کمرم زیر بار این مراسم خواستگاری شکست...از کل یک میلیون تومانی که گرفته بودم الان فقط دویست و پنجاه تایش باقی مانده...! ولی عجب مراسم مجللی بود...یک دسته گل خریده بودم این هوا...همه ش هم گلهای خیلی خیلی کمیاب و خیلی خیلی گران...ارکیده و کانبولیا و از این قبیل گلهای باکلاس...حالا عکس دسته گلم را شاید بعدها بگذارم که ببینید و بدانید که یک وبلاگر آبرودار چطور میرود خواستگاری...اما گل واقعی مجلس خودم بودم...یک کت و شلواری پوشیده بودم که بیا و ببین...اگر خاله ام میگذاشت که یک پاکتی چیزی هم به سرم بگذارم با آن آقای توی بیلبورد "گراد" مو نمیزدم...اما نگذاشت که...گفت خانواده دختره تو را آنطور ببینند هول میکنند و فکر میکنند آمده ایم سرقت مسلحانه...با خاله و شوهر خاله و خواهر و شوهر خواهرم رفته بودیم...از آسانسور که بیرون آمدیم به ترتیب اول خاله ام جلوی در ایستاد و پشت سرش به ترتیب شوهر خاله و خواهر و شوهر خواهرم...من هم با دسته گلم اخر همه ایستاده بودم...تمام این یکهفته اینترنت را شخم زده بودم تا تمام نکته های مراسم خواستگاری را بلد باشم و یک وقتی سوتی ندهم...واقعا هم نکات جالبی بود...یک سایتی بود که تویش همه ی آداب و نکات مراسم خواستگاری را لیست کرده بود...میدانستم نباید زیاد حرف بزنم و فقط اگر کسی چیزی پرسید باید جواب بدهم...بعد هم اینکه باید سرم پایین باشد و وقتی خانوم شین چایی اورد فقط یک نیم نگاهی بکنم و با لبخند محجوبانه ای چایی را بگیرم...البته یک چیزهای دیگری هم بود که اصلا خوشم نیامد...یکی اینکه اگر دختر خوب باشد باید دست به سر و صورتش نزده باشد و اصطلاحا مثل "به" توی کرک باشد...! (جان خودم عین جمله اش همین بود)...از زمانی که این را خوانده ام "به" که میبینم حالم بد می شود و سریع رویم را برمیگردانم...یا یکی دیگرش این بود که خواهر داماد باید به محض ورود دختر را محکم بغل کند و ببوسد و یکجوری یواشکی زیر بغلش را هم بو کند که اگر بو بدهد معلوم میشود عروس به نظافت شخصی اش اهمیت نمیدهد...!اه...فکرش را بکنید قدیمها چقدر مراسم خواستگاری تهوع آور بود...البته من بعد از مطالعه این حجم عظیم از آیین مراسم خواستگاری هرچیزی به نظرم معقول و درست میرسید را یاد گرفته بودم و باقی اش را دور انداخته بودم ...ولی مراسم خواستگاری روی کاغذ یک چیز است و وقتی عملا واردش میشوی چیز دیگر...!
همان اول بسم الله نزدیک بود پشت در بمانم...خاله و شوهر خاله و خواهرم که وارد شدند خانواده خانوم شین نزدیک بود شوهر خواهرم را به جای من بگیرند و او که داخل شد داشتند در را روی مقام شامخ ما میبستند که من به موقع جنبیدم و دسته گلم را لای در گذاشتم و با قلدری وارد شدم...رفتیم داخل و نشستیم...ما پنج نفر بودیم و آنها هفت نفر...دو تا عمه ی خانوم شین هم آمده بودند و با نگاه های موشکافانه ای داماد آینده را بازبین میکردند و ما هم که خوشبختانه از نظر ظاهری مو لای درزمان نمیرود...!
چاق سلامتی های اولیه که تمام شد اولین بدبختی نازل شد... ناگهان سکوت رعب آوری بر مجلس سایه انداخت...تا توی مجلس نباشید نمیفهمید چه میگویم...این خاله و شوهرخاله ام که انقدر بهشان امید داشتم همینطور نشسته بودند و گلهای قالی را میشمردند...خواهرم هم که از اول بهش امیدی نبود و به نقطه ای در دور دستها خیره شده بود...باورتان نمیشود ولی تقریبا یک دقیقه سکوت مطلق بر مجلس حاکم شد...فقط صدای نفس نفسهای دو خانواده شنیده میشد...گفتم گور بابای هرچه قاعده و قانون و رسم و رسوم...من اگر الان حرف نزنم باید بروم بمیرم...این بود که بلند شدم و یخ مجلس را با یک جرکت انفجاری شکستم...یعنی کتم را در آوردم و شروع کردم در مضرات کت وشلوار و لباس رسمی سخنرانی کردن...اگر خاله و شوهر خاله ام به حرف نیامده بودند و ادامه حرفم را نگرفته بودند شلوارم را هم در آورده بودم...باور کنید ضایع تر از آن سکوتی نبود که برقرار شده بود... اینطور شد که خانواده محترم خانوم شین هم نطقشان باز شد...بحث از کت و شلوار شروع شد و بعد به بیماری قلبی رسید و تقریبا نیم ساعت لاینقطع شوهر خاله من و پدر خانوم شین در مورد بیماریهای مختلف قلبی و روش های مختلف جراحی قلب باز حرف زدند و بعد بحث به جنگ کشیده شد وکل عملیاتهای والفجر یک تا والفجر چهل و چهار! و دلایل حمله عراق به ایران مورد بررسی و کارشناسی قرار گرفت و....... خلاصه من که دیدم انگار همه فراموش کرده اند که مجلس برای یک امر خیر است سینه ای صاف کردم و گفتم: "از هرچه بگذریم سخن دوست خوش تر است" که کاش ربانم لال میشد و نمیگفتم... یکدفعه یازده جفت چشم برگشت سمت من و عمه ی خانوم شین گفتند خب بفرمایید جناب دوست...!ما سراپا گوشیم...
دیگر لابد میدانید که در چنین شرایطی که اینهمه آدم زوم کرده باشند روی یک نفر هرچقدر هم سخنور باشی و فصاحت و بلاغت و ظرافت کلام داشته باشی بی فایده است...انگار روح علی دایی در من حلول کرده بود...! بعد از ادای مجموعه ای از اصوات و کلمات منقطع و نامتجانس با خودم عهد بستم تا آخر مجلس خفه شوم و بگذارم بقیه هم به بحثهای خودشان برسند...
اه...لپ تاپ مردنی ام بیست دقیقه دیگر بیشتر شارژ ندارد و شارژرش را هم شرکت جا گذاشته ام...بقیه ی نکات مراسم خواستگاری را فهرست وار میگویم و رد میشوم:
1- در تمام دو ساعت و نیمی که آنجا بودیم خانوم شین در صندلی بغل دستی من نشسته بود و دسته های صندلی اش را هم محکم گرفته بود و حتی یکبار هم برای دلخوشی ما بلند نشد که چایی بیاورد تا ما بتوانیم زیر چشمی نگاهش کنیم و لبخند محجوبانه بزنیم و حسرت چنین چیزی را که در زندگی هرکس احتمالا فقط یک بار اتفاق می افتد برای همیشه به دل ما گذاشت...
2- شوهر خاله من از آنجا که هیچ نکته تعریفی در من وجود نداشت که بازگو کند گفت که این جوان رعنایی که میبینید وبلاگ نویس است و خانواده خانوم شین هم احتمالا فکر کردند که این وبلاگ نویسی هم حتما چیزی شبیه دعا نویسی و اینجور چیزهاست و کمی پشت چشم نازک کردند.احتمالا اگر میدانستند وبلاگ نویسی چیست از مجلس بیرونمان میکردند.
3- وسط مجلس ناگهان فشار شوهر خواهرم افتاد و خواهرم هی تند تند موز و نارنگی پوست کند و داد خورد تا بهتر شد...! فکر کنم یاد مراسم خواستگاری خودش افتاده بود...
4- اهان...یک چیز دیگر..وقتی ما پایمان را از در بیرون گذاشتیم به محض اینکه در پشت سر ما بسته شد یک نفر از داخل خانه با صدای بلند گفت : آخی ی ی ی ی ش...! ما شنیدیم اما به روی خودمان نیاوردیم...
5- روز بعد خنوم شین گفت ان یک نفری که گفته بود آخی ی ی ی ی ش...خواهر زاده شش ساله اش بوده که به خاطر آخی ی ی ی ی ش بی موقعش به شدت هم تنبیه شده و تا صبح گریه میکرده...!
6- به محض اینکه وارد آسانسور شدیم و در آسانسور بسته شد ما هم یک آخی ی ی ی ی ش جانانه گفتیم...با وجود همه اتفاقات ریز و درشت که کاش فرصت داشتم و با آب و تاب بیشتری مینوشتم اما به هر حال اولین مراسم رسمی زندگی ما به خیر گذشت...!

descriptionخواستگاری شراگیم EmptyRe: خواستگاری شراگیم

more_horiz
مرسي

descriptionخواستگاری شراگیم EmptyRe: خواستگاری شراگیم

more_horiz
جالب و خواندنی بود
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply