Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionچند شعر از قیصر Emptyچند شعر از قیصر

more_horiz
تنها تو مى مانى

دل داده ام بر باد، بر هرچه باداباد
مجنون تر از ليلى، شيرين تر از فرهاد

اى عشق از آتش اصل و نسب دارى
از تيره دودى، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاك از تو خاكستر
از بوى تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بى شيرين، چون بيستون ويران
هر كوه بى فرهاد، كاهى به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد

از خاك ما در باد، بوى تو مى آيد
تنها تو مى مانى، ما مى رويم از ياد
خردا
د ۷۵
قیصر امین پور

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
غزل پنجره

يك كلبه خراب و كمى پنجره
يك ذره آفتاب و كمى پنجره

اى كاش جاى اين همه ديوار و سنگ
آئينه بود و آب و كمى پنجره

در اين سياه چال سراسر سؤال
چشم و دلى مجاب و كمى پنجره

بويى زنان و گل به همه مى رسيد
با برگى از كتاب و كمى پنجره

موسيقى سكوت شب و بوى سيب
يك قطعه شعر ناب و كمى پنجره

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
خواب كودكى

در خواب هاى كودكى ام
هر شب طنين سوت قطارى
از ايستگاه مى گذرد
دنباله قطار
انگار هيچ گاه به پايان نمى رسد
انگار
بيش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هايش
تنها تويى كه دست تكان مى دهى
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله مى كشد
با دود گيسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
جغرافياى ويرانى

دلم قلمرو جغرافياى ويرانى است
هواى ناحيه ما هميشه بارانى است

دلم ميان دو درياى سرخ مانده سياه
هميشه برزخ دل تنگه پريشانى است

مهار عقده آتشفشان خاموشم
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهيد
درون سينه من انفجار زندانى است

تو فيض يك اقيانوس آب آرامى
سخاوتى، كه دلم خواهشى بيابانى است!

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
الفباى درد

الفباى درد از لبم مى تراود
نه شبنم، كه خون از شبم مى تراود

سه حرف است مضمون سى پاره دل
الف. لام. ميم. از لبم مى تراود

چنان گرم هذيان عشقم كه آتش
به جاى عرق از تبم مى تراود

ز دل بر لبم تا دعايى برآيد
اجابت ز هر ياربم مى تراود

زدين ريا بى نيازم، بنازم
به كفرى كه از مذهبم مى تراود

خرداد ۷۳

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
فال نيك

گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو
شيرين من، براى غزل شور و حال كو
پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى
گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو
گيرم به فال نيك بگيرم بهار را
چشم و دلى براى تماشا و فال كو
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو
رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال كو
بهار
۷۴

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
لحظه هاى كاغذى

خسته ام از آرزوها، آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى، بال هاى استعارى
لحظه هاى كاغذى را، روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانى، زندگى هاى ادارى
آفتاب زرد و غمگين، پله هاى روبه پايين
سقف هاى سرد و سنگين، آسمان هاى اجارى
با نگاهى سرشكسته، چشم هايى پينه بسته
خسته از درهاى بسته، خسته از چشم انتظارى
صندلى هاى خميده، ميزهاى صف كشيده
خنده هاى لب پريده، گريه هاى اختيارى
عصر جدول هاى خالى، پارك هاى اين حوالى
پرسه هاى بى خيالى، نيمكت هاى خمارى
رونوشت روزها را، روى هم سنجاق كردم:
شنبه هاى بى پناهى، جمعه هاى بى قرارى
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزى، باد خواهد برد بارى
روى ميز خالى من، صفحه باز حوادث
در ستون تسليت ها، نامى از ما يادگارى


descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
شعری برای جنگ
مى خواستم
شعرى براى جنگ بگويم
ديدم نمى شود
ديگر قلم زبان دلم نيست
گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزترى برداشت
بايد براى جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
-با واژه فشنگ-
مى خواستم
شعرى براى جنگ بگويم
شعرى براى شهر خودم -دزفول-
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايى كلام مرا مى كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاى شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاى خاكى مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
بايد كه شعر خاكى و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
-هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا
وضعيت خطر گذرا نيست
آژير قرمز است كه مى نالد
تنها ميان ساكت شب ها
برخواب ناتمام جسدها
خفاش هاى وحشى دشمن
حتى ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاى كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسى نيست
كاين گور ديگرى است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستارگان را
حتى
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاى دشمن ما باشند
اينجا
حتى
از انفجار ماه تعجب نمى كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برج هاى فاصله مى بينند
كه شب چقدر موقع منفورى است
اما اگر ستاره زبان مى داشت
چه شعرها كه از بد شب مى گفت
گوياتر از زبان من گنگ
آرى
شب موقع بدى است
هر شب تمام ما
با چشم هاى زل زده مى بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناى شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مى پوشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
شايد
اين شام، شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفته ايم:
امشب
در خانه هاى خاكى خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مى خشكد
اينجا
گاهى سربريده مردى را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك و آهن خونين را
وقتى به چنگ و ناخن خود مى كنيم
در زير خاك گل شده مى بينيم:
زن روى چرخ كوچك خياطى
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسى را
همراه مى برد
اينجا براى ماندن
حتى هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاى گل و سنگ
بر قلب هاى كوچك
در گورهاى تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاى خونين
از قصه عروسك خون آلود
از انفجار مغز سرى كوچك
بر بالشى كه مملو رؤياهاست
-رؤياى كودكانه شيرين-
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردى به روى جوى خيابان
خم بود
با چشم هاى سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مى گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكى ز ترس خطر تند مى دويد
اما سرى نداشت
لختى دگر به روى زمين غلتيد
و ساعتى دگر
مردى خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دوچرخه
سوى مزار كودك خود مى برد
چيزى درون سينه او كم بود...
***
اما اين شانه هاى گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مى لرزند
اينان
هرچند
بشكسته زانوان و كمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
-بى هيچ خان و مان-
در گوششان كلام امام است
-فتواى استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
بارى
اين حرف هاى داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست
ديوار!
ديوار سرد و سنگى سيار!
آيا رواست مرده بمانى
در بند آن كه زنده بمانى
نه!
بايد گلوى مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيزترى برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
...
دزفول - اسفند ۵۹

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
کودکيهايم اتاقي ساده بود
قصه اي ، دور اجاق ساده بود

شب که مي شد نقشها جان مي گرفت
روي سقف ما که طاقي ساده بود

مي شدم پروانه خوابم مي پريد
خوابهايم اتفاقي ساده بود

زندگي دستي پر از پوچي نبود
بازي ما جفت و طاقي ساده بود

قهر مي کردم به شوق آشتي
عشقهايم اشتياقي ساده بود

ساده بودن عادتي مشکل نبود
سختي نان بود و باقي ساده بود

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
اقا یدی جدا افرین به این حسن انتخاب
جدا لذت بردم

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
البته این سومین بار است که می خونم و لذت می برم
واز حضور شما معذرت می خوام که نظر ننوشته بودم.دیگه تکرار نمی شه
جناب قیصر هم استانی ما بود ولی اولین بار است که شعر ی در قالب شعر نو می خونم که تا این اندازه مرا تحت تاثیر قرار می دهد شعر جنگ در دز فول را عرض می کنم

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz
سلام
فیصر هم مدرسه ایه بابای من بوده
من شعراشو خیلی زیاد دوست دارم
ممنون

descriptionچند شعر از قیصر EmptyRe: چند شعر از قیصر

more_horiz

ممنونم از حضور دوستان
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply