Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال Emptyابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz


[You must be registered and logged in to see this link.]
سال 88 تمام شد گو اینکه تمام نمی شود این سال. همین اول مطلب با یک شرمندگی دراز عرض کنم که این مطلب طنز نیست. این گزارش کار یک فقره آدم است در سالی که خیلی شلنگ تخته انداخته.

من، ابراهیم رها، شهادت می دهم به وحدانیت خدا و به اینکه محمد (ص) رسول او و علی (ع) ولی الله است. من، ابراهیم رها، شهادت می دهم معتقدم به شیعه جعفری اثنی عشری.

من، ابراهیم رها، شهادت می دهم به اینکه همه جان و تنم، وطنم وطنم وطنم.
شهادت می دهم که وقتی معاونِ معاونِ وزیر و همچنین معاونِ وزیر و ایضا خود وزیر هی به آدم و مطالب آدم مثل «سیل و زلزله» اشاره می کنند آدم هم فی الفور شهادت دادنش می گیرد به جان خودم!

راستش اول احساس کردم که چه خوب، خیلی معروف شده ام بعد دیدم در باب مفعول هست اما (این باب هم باعث خفت و خاری و کهریزک است!) معروف نیست و مغضوب است.

شهادت می دهم که در سال 88 خیلی تقلا فرمودم. راستش اوایل سال می خواستم نوشتن روزانه در روزنامه ها را کنار بگذارم و بروم کارهای مهم و اساسی و بنیادین و این جور مزخرفات انجام بدهم تا اردیبهشت هم بر سر پیمان خودم بودم! اما در خرداد یک دفعه دیدم دارم در سه روزنامه، همزمان ستون طنز روزانه می نویسم به سه شکل مختلف! که خدایشان رحمت کند هرسه الان توقیف هستند! در این مورد یک خاطره بی ربط هم تعریف کنم: 21 خرداد آخرین مطلبم در روزنامه میرحسین موسوی «کلمه سبز» را نوشتم برای چاپ در 23 خرداد، با این تیتر: «آن مرد با پراید آمد و من رفتم» خیر سرم فکر می کردم (آن زمان هنوز فکر کردن جرم اعلام نشده بود) میرحسین می آید و من بنا به رسالت مطبوعاتی و این حرف ها باید بروم در روزنامه ای که به او وابستگی نداشته باشد و قدرت را نقد کند کار کنم و ... و از این حرف ها که نشان می داد عقل درست و حسابی ندارم هنوز! به هر حال اواخر تابستان دوباره برگشتم به روزنامه ای که طی چهار سال اخیر بارها در آن ستون ثابت روزانه داشتم: اعتماد. ابتدا ستون جمعه را راه انداختم با «دولت بعد از نهم» و «... .. .. دزدیدن/ دارن باهاش پز می دن». بعد ستون آموزش آشپزی که به قورمه سبزی معروف شد (هر چند آنجا سبزی پلو هم پختم) و سپس مهمان های ناخوانده که مردم آن را «خاله پیرزن» نامیدند!
در« بهار» هم یک ماه «کاشی آخر» را نوشتم.

من، ابراهیم رها، شهادت می دهم که راضی نیستم بقای من، فنای روزنامه ای را باعث شود و قرار شد اگر انشاالله اعتماد بازگشایی شود از خاله پیرزن تا قورمه سبزی را ببوسم و بگذارم کنار و دیگر آنجا ننویسم.

دوستان، بهار را هم از کار کردن با من بر حذر داشته اند و ما را از آنجا بیرون رفتیم! باقی مطبوعات و من هم همین حکایت را داریم. به سلامتی می خواهیم با هم برویم یک آرامگاه برای ابراهیم رها بسازیم، بی در، بی رف، بی سنگ قبر حتی، خلاص.

من، ابراهیم رها، شهادت می دهم به سال سختی که بر همه ما گذشت. البته در این سال هیچ اتفاقی نیفتاد و همه چیز آرام بود و 25 خرداد، تولد باجناق نداشته من است لابد و 30 خرداد هم وفات دختر خاله من است و ... . کهریزک هم اسم یک کافی شاپ است به جان خودم.

در این آخرین نفس های سال 88 که تمام نمی شود هرگز، خدای را به یاری می طلبم و سپاس می گویم اگر به مدد او در روزی، روز هایی تلخ و غم زده با کسی، کسانی، لبخند را شریک شدم و خودش شاهد است با چه بغض ها در گلو و زخم ها بر تن این ستون های خنده ناک را کمترین و بی مقدارترین پیشکش مردمان نازنین وطنم کردم.

و در پایان من، ابراهیم رها، به باوری عمیق، شهادت می دهم در این سال که گذشت به قول زینب بزرگ (س) :«جز زیبایی هیچ ندیدم».

والسلام.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz


[You must be registered and logged in to see this link.]

کماکان در بیم و امید به سر می‌بریم (کار باحالیه) که اعتماد از توقیف می‌رهد یا نه. گفتم بد نیست آخرین مهمان ناخوانده‌ای را که در شرف چاپ بود و با توقیف روزنامه مصادف شد ،اینجا بگذارم.

***

پرسپولیس نابود شد

طبق معمول در شبی سرد و زمستانی خاله پیرزن نشسته بود و این بار داشت از تلوزیون، فوتبال تماشا می‌کرد. بیرون از خانه کوچک او اما باران می‌بارید و طبعا در چنین شرایطی صدای در به گوش رسید.
قاعدتا چون کسی در زده بود! خاله پیرزن پرسید: کیه و جواب شنید: احمدی‌نژاد هستم اما خوف نکن، پروینم! در که باز شد پروین احمدی‌نژاد آمد داخل و گفت قرار است من عضو هیئت مدیره پرسپولیس بشوم. خاله پیرزن لب گزید و با دست راستش کوبید پشت دست چپش.
پروین احمدی‌نژاد گفت: چی شد ننه چرا اینطوری شدی؟ خاله پیرزن گفت: آخه ننه من تا الان یه عمر پرسپولیسی بودم، این قصه رو دیگه کجای دلم بذارم! ننه جان نکنه تو هم مثل اخوی شوخ طبعی. الان داری شوخی می‌کنی؟
پروین گفت: یعنی چطور؟ خاله پیرزن گفت: یعنی مثلا اون میگه که تورم کاهش پیدا کرد، نرخ بیکاری پایین آمد، قدرت خرید مردم بالا رفت، مطبوعات آزاد هستند... از این شوخی‌ها دیگه، آدم کلی می‌خنده، حالا تو هم این حرف رو زدی شوخی کردی؟ جواب شنید: نه، باور کن قراره عضو هیئت مدیره پرسپولیس بشم. خاله پیرزن هم گفت: گمونم کلهر رو می‌ذارین مدیر فنی، چهار روز دیگه هم معارفه الهامه به عنوان سرمربی!
پروین احمدی‌نژاد که رفت یک گوشه بنشیند دوباره در زده شد و بادامچیان وارد خانه شد. هنوز درست نرسیده بود که گفت: «مگر امور کشور معامله است که آقا شما ریش را ول کن تا چانه را ول کنم» خاله پیرزن گفت: ننه جان من شیفته و اصلا خراب این ادبیات سیاسی شما هستم! یعنی از پس‌فردا اینطوری حرف می‌زنید:
- در اداره امور مملکت، گردن فوله.
- شما که اعتراض داری لنگم رو ول کن.
- خطاب به اغتشاش گران می‌گوییم دستت رو بکش بینیم بابا.
- هر کس امروز انگشتش را در چشم ما فرو کند، دست دیگرش در دست استکبار است.
- هی آشوبگر خودتو نخارون.
خاله پیرزن که اینها را گفت، بادامچیان کمی آبش کشیده شد و رفت یک گوشه نشست.
نفر بعدی که وارد شد، غلامحسین کرباسچی بود. او آمد و گفت: «روزنامه کارگزاران منتشر نمی‌شود و رفع توقیفش هم به ما اعلام نشده» خاله پیرزن هم گفت: ننه آدم اینقدر ذوق می‌کنه که روز واسه بچه‌های مطبوعاتی یک خبر خوش می‌رسه! اینا از خوشحالی تو هیچ جای پوستشون جا نمی‌گیرن، رسما هیچ جاشون.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz


[You must be registered and logged in to see this link.]

در شبی سرد و زمستانی که باران می بارید، خاله پیرزن در خانه کوچک خود نشسته بود که صدای در به گوش رسید. پشت در محمد علی توقیف* بود. خاله پیرزن او را راه نداد و گفت خوشحال نباش. در نهایت ما میزبانیم و تو مهمان ناخوانده. حتی اگر خودت را لوس کنی و بگویی ... بذارم برم ؟ به تو خواهیم گفت حتما برو. همین حالا برو. چرا که ما ماندنی هستیم و تو رفتنی.
قصه ما به سر نمی رسد...

5 بعد از ظهر - 10 اسفند 1388


*محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz


[You must be registered and logged in to see this link.]

بالاخره بعد از چند سال یک کتاب من از ارشاد دولت احمدی‌نژاد مجوز گرفت. در تمام این سال‌ها کتاب‌های من در ارشاد گیر می‌کردند و بیرون نمی‌آمدند! این یکی هم که بیرون آمده کتاب جمع و جور «چسب زخم» است که ارشاد در جمع و جورتر کردنش نقش موثری بازی کرده.
در مقدمه کتاب نوشته‌ام: این روزها اگر دست و پایتان زخم و زیلی شد، چسب زخم به کارتان می‌آید!
در ضمن اسم کتاب در جلد آن با یک رنگ خاصی چاپ شده. گفتم بدانید!

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz


[You must be registered and logged in to see this link.]

محمدعلی توقیف (رامین سابق) از چهره‌های درخشان محسوب می‌شود، کلا! طوری که در بسیاری مواقع رسما برق می‌زند!

نامبرده (یک جور فحش نیست، منظور محمدعلی توقیف است) بین سال‌های 53 تا 73 در کشور آلمان مشغول مبارزه و تلاش بوده بدفرم. آگاهان معتقدند او در سال 57 سه مرتبه در آپارتمانش در کشور آلمان – دو مرتبه زیر پتو و یک بار دم دستشویی – با صدایی نسبتا بلند گفته: مرگ بر شاه. که این هم از اهم سوابق مبارزاتی و انقلابی اوست.

وی (این هم فحش نیست، کماکان منظور محمدعلی توقیف است) طی سال‌های 59 تا 67 که ایران درگیر جنگ با عراق بود از رزمندگان پرتلاش هامبورگ، مونیخ، کلن و سایر نواحی مرزی محسوب می‌شد. خاکریزهایی فتح کرد که نگو، همه دوبلکس. دشمنانی را شکست داد که نگو، همه خوش هیکل، خوشگل وبور! می‌گویند حاتمی‌کیا در فیلم‌ »ازکرخه تا راین» که جزو فیلم‌های دفاع مقدس است، بخش «راین» را کلا از این رزمنده پرتلاش الهام گرفته است.

او در کنار قهرمانانی مانند کارل هاینس رومینیگه، از چهره‌های بنام جنگ و جبهه محسوب می‌شد. عده‌ای حتی معتقدند پیروزی شکوهمند تیم هامبورگ در سال 1983 به خاطر مجاهدت‌های او بوده. به او در این سال‌ها «محمدعلی روبش» می‌گفتند. زبان‌شناسان معتقدند آلمانی‌ها زبانشان نمی‌چرخیده به او بگویند محمدعلی، از این رو او را «هورست» صدا می‌زده‌اند!

طی این سال‌ها او مقابله، مجادله، برخورد و اصطکاک فراوانی با آلمانی‌های نامرد داشت. چراکه آن‌ها قصد داشتند سال‌ها بعد دو تا کارمند سفارتشان در تهران را برای اغتشاش‌های خیابانی به کار گیرند و با مشاورین میرحسین هم صبح به صبح کله‌پاچه می‌خورند! به هر روی آثار این جان‌فشانی، برخورد و تماس‌های فراوان هنوز در محمدعلی توقیف باقیست چرا که نامبرده موهایی طلایی و بور دارد!

محمدعلی توقیف در دولت احمدی‌نژاد افتخار بزرگی برای کشور آفرید و تعدادی از نئونازی‌ها را به شکل رسمی به مملکت دعوت کرد! بعد در دولت بعد از نهم در راستای رشادت‌های همیشگی این بار در معاونت مطبوعاتی ارشاد، چنان همه چیز را شخم زد که محمدعلی توقیف لقب گرفت! احساس مهم بودن می‌کند وگرنه در موردش می‌شد سه جلد کتاب طنز نوشت.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz



[You must be registered and logged in to see this link.]
[You must be registered and logged in to see this link.] - [You must be registered and logged in to see this link.]

خاله پيرزن آرام و ساکت در خانه کوچک خود نشسته بود و زل زده بود به رگبار تندي که شيشه ها را خيس مي کرد.صداي در بلند شد.

خاله پيرزن در را که باز کرد ديد ميرحسين پشت در است. آمد تو و گفت؛ ننه ملت دوست ندارد نامه هايش، پيام هايش، گفت وگوهاي تلفني اش و پيامک هايش در معرض شنود قرار گيرد. خاله پيرزن هم گفت؛ ننه جان عجيبه برام که تو بعد از هشت نه ماه هنوز متوجه نشدي ماجرا چيه، ميرحسين جان، ملت چي دوست دارد، چي دوست ندارد،چندان مهم نيست. تو مثل اينکه پيام را نگرفتي ها،

اين همه آدم را ول کرده يي دنبال اين هستي که ببيني خس و خاشاک چي دوست دارد؟ ميرحسين گفت؛ ما اثر خس و خاشاک ناميدن مردم را ديده ايم. خاله پيرزن جواب داد؛ همين ديگه، ميگن نمک نشناسين راست ميگن، بد کرد گفت؟ براي شماها بد شد؟، چقدر خدمت کرد به شما؟ الان به جاي دستت درد نکنه، به جاي تشکر کردن، به جاي تعريف و تمجيد و دست مريزاد، تازه صداتو کلفت مي کني ميگي اثر خس و خاشاک ناميدن را ديده ايم؟، اگر اون بنده خدا اون طور حرف نزنه اون وقت تو مي توني الان اين جوري بگي؟

بعد ميرحسين ساکت شد و گفت؛ ننه يه آرزو دارم.

خاله پيرزن هم گفت؛ من غول چراغ جادو که نيستم، اينجا قصه مهمان هاي ناخوانده است نه چراغ جادو، اما بگو. ميرحسين گفت؛ آرزو دارم پوسترها، نقاشي ها، کليپ ها و ساير آثار هنري خلق شده در يک سال اخير بدون سانسور به نمايش گذاشته شود. خاله پيرزن گفت؛ جوون هم نيستي بگم آرزو بر جوانان عيب نيست. به زهرا بگو برات گل گاو زبون دم کنه بده بخوري، بهتر شي. هي بهت گفتم توي خارج گالري نرو، نمايشگاه نذار واسه اين بود که اين توقعات بيجا به وجود نياد. ميرحسين که رفت نشست دوباره در زده شد و رحيم پورازغدي داخل شد و گفت؛ «آنچه امروز در دنيا مطرح است علوم حيواني است نه علوم انساني.» خاله پيرزن هم گفت؛ ننه شما کارشناس همين مواردي ديگه؟ جسارتاً منظورم اينه که دامپزشکي ننه، اين همسايه ما گربه داره.مدام مي نالن. يه دوادرموني ميکني، بس که صدا کردن،خواب رو از ما گرفتن.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz



یکشنبه 09 اسفند 1388

[You must be registered and logged in to see this link.]
[You must be registered and logged in to see this link.] - [You must be registered and logged in to see this link.]

طبق معمول قصه مهمان هاي ناخوانده در تمام طول تاريخ شب سردي بود و باران شديدي مي باريد. خاله پيرزن هم تک و تنها نشسته بود. ناگهان صداي در بلند شد و خاله پيرزن اداي آدم هاي متعجب را درآورد و با خودش گفت؛ خداوکيلي کي مي تونه باشه؟ اما براي آنکه تنوعي ايجاد کرده باشد اين بار نپرسيد کيه و يک ضرب در را باز کرد. راست مي گويند يک لحظه غفلت، پشيماني به بار مي آورد. به هر روي پشت در رئيس دولت بود. لاجرم وارد خانه کوچک خاله پيرزن شد و گفت؛ «غرب حاضر است بمب اتم به ما بدهد.» خاله پيرزن گفت؛ ننه جان راستش رو بگو، دوربين مخفيه؟، خداوکيلي سرکاريه يعني سه تا قطعنامه عليه ما صادر کردن، اين همه توپ و تشر رفتن، الان هم آمانو اين حرفا رو زده، مي خوان يه قطعنامه ديگه صادر کنن... همش مال اين بوده که به زور به ما بمب اتم بدن؟، يه سوال ديگه هم داشتم ننه تو خودت تنهايي اينو متوجه شدي يا باقي اعضاي هيات دولت هم کمک کردن؟ يعني مي خوام بدونم اين هم از پيشگويي هاي رحيم مشاييه يا وزارت اطلاعاتت بهت گفته؟ رئيس دولت گفت؛ ننه من از اين حرفا زياد مي زنم چرا گير دادي؟ مي خوام برم يه گوشه بشينم.

در همين اثني سيدحميد روحاني در را با لگد باز کرد و وارد شد و داد زد؛ خاله پيرزن ملعون، براي خاموش کردن فتنه تعداد زيادي اعدام لازم است. خاله پيرزن که خودش را براي اعتراف کردن آماده مي کرد، گفت؛ ننه جان موافقم. موافق نباشم چه کار کنم. اصلاً به نظر من اين پيشنهاد شما دواي تمام دردهاست. يعني اگر مي خواهيد تورم پايين بيايد، بين 18 تا 22 نفر را اعدام کنيد. حميد روحاني داشت اين موارد را يادداشت مي کرد که يکي در زد. خاله پيرزن که دفعه اول بابت نپرسيدن و در باز کردن نقره داغ شده بود با صداي بلند سوال کرد؛ کيه، کيه؟ طرف جواب داد؛ احمد توکلي هستم. وارد شد و گفت؛ «استدلال هاي دولت خنده دار است.» خاله پيرزن گفت؛ يه حرف تازه بزن ننه، يه چيزي بگو که تا حالا 70 ميليون نفر نگفته باشن. مثلاً اين دفعه که اومدي بگو چه چيزهايي از دولت خنده دار نيست. توکلي گفت؛ پس ننه چرا تو اغلب مواقع گريه مي کني؟ خاله پيرزن جواب داد؛ کارم از گريه گذشته است بدان مي خندم.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz

شنبه 08 اسفند 1388
[You must be registered and logged in to see this link.]
[You must be registered and logged in to see this link.] - [You must be registered and logged in to see this link.]
در شبي سرد و زمستاني در حالي که باران شديدي مي باريد خاله پيرزن نشسته بود پاي تلويزيون و داشت يک فيلمي را که در آن يک عده انسان به شدت غيور و سفت(،) وارد يک خوابگاهي مي شدند تماشا مي کرد.

در آنجا مي ديد که عده يي جهت تعليم و تربيت بهينه تعدادي محصل دانشگاه از ابزار پيشرفته و نوع امروزي ترکه آلبالو استفاده مي کردند و در نهايت فيلم نشان مي داد انصافاً چوب هميشه تره/ هر کي نخوره خره، و چنان اين اقدام مفيد و انساني سريعاً جواب مي داد که مي شد آثار تربيت شدن اين افراد را به وضوح در نواحي مختلف بدن تماشا کرد،

در همين حين يکي به خاله پيرزن تلفن کرد. او گفت؛ الان دارم فلان فيلم را مي بينم، بعداً زنگ بزن. کسي هم که پشت خط بود گفت؛ اي شيطون يوتل ست مي گيري؟ و خاله پيرزن گوشي را گذاشت. بلافاصله صداي در به گوش رسيد. سعيدي از مسوولان سپاه پشت در بود. آمد داخل و گفت؛ «دشمن از راه دموکراسي مي خواست به اهدافش برسد.»

خاله پيرزن هم گفت؛ البته کور خوانده بودند و شما عزيزان از طريق زدن فک دموکراسي راه رسيدن به اهداف شان را کاملاً مسدود کرديد. ننه جان هر چه بلا و مصيبت است از دست اين دموکراسي است و شکر خدا که شما ديگر چيزي براي اين مقوله قبيحه باقي نگذاشته ايد و عنقريب است که باقي مانده آن را هم ريشه کن کنيد. سعيدي ننه جان، تو و دوستانت اگر همين صورت ظاهر اين عمل ناشايست و بي ناموسي را هم بالکل از بيخ ببريد ديگر همه چيز رو به راه مي شود.

همين طور که خاله پيرزن راهکارهاي ريشه کن کردن دموکراسي را به سعيدي ياد مي داد صداي در در فضاي خانه کوچک پيچيد و وقتي خاله پيرزن پرسيد کيه؟ جواب شنيد؛ من مهدي کروبي هستم. خاله پيرزن در را که باز کرد گفت؛ ننه جان حال علي تان بهتر شد؟ کبودي ها رفت؟ حالا چه خبر؟ کروبي هم گفت؛ من دو تا درخواست داشتم.

اول اينکه يک ميدان در شهر را به ما بدهند تجمع کنيم. امنيت راهپيمايي هم با خودمان تا معلوم شود چقدر مردم مي آيند. عرض دوم ام هم اين است که اگر امکان دارد رفراندوم برگزار کنيد.

خاله پيرزن چشم هايش را جمع کرد تا با دقت بيشتري به چهره کروبي نگاه کند. بعد پرسيد؛ ننه جان شما مثل اينکه در وقايع پس از انتخابات و بعد از خوردن گاز اشک آور و باتوم خيلي بهت خوش گذشته، يعني تا علي تان را به کشتن ندهي ول کن نيستي نه؟ خوبي ننه کلاً؟، باشه ننه من الان زنگ مي زنم ميگم. فکر کنم تا فردا بعدازظهر رفراندوم برگزار کنن، برو يه گوشه بشين خشک شي فعلاً.

descriptionابراهیم رها و یاداشت پایان سال EmptyRe: ابراهیم رها و یاداشت پایان سال

more_horiz

پنجشنبه 06 اسفند 1388
[You must be registered and logged in to see this link.]
[You must be registered and logged in to see this link.] - [You must be registered and logged in to see this link.]
امان از شب باراني که ول کن ماجرا نبود، خاله پيرزن هم چشم به در نشسته بود که يکي در زد و هنوز پرسيده نشده بود کيه، که جواب داد؛ من منوچهر متکي هستم. خاله پيرزن زير لب گفت؛ آها منوچ خارجي. بعد در را باز کرد و متکي در حالي که قدم در خانه کوچک پيرزن مي گذاشت براي شروع اختلاط کردن گفت؛ «آمانو مديرکل جديد آژانس بين المللي انرژي اتمي، بايد فعلاً آب بندي شود.» خاله پيرزن هم گفت؛ ننه جان اين ادبيات ديپلماتيک تو و دوستات واقعاً روح آدمو شاد مي کنه. راستي تو به روح که اعتقاد داري؟ بعد هم ادامه داد؛ منوچ جان حالا که اعلام کردي اين آمانو بايد آب بندي بشه اين موارد ديگه رو هم بگو بذار کار دنيا سر و سامون بگيره؛

- يکي روغن ديويد ميليبند را عوض کند.

- جهان در انتظار آچارکشي سارکوزي.

- اگر دو تا تقه به جلوبندي توني بلر زده مي شد خاورميانه درگير جنگ نمي شد.

- اسد، پسرجان بده من اون آچار رينگي رو.

- در حالي که غرب ياتاقان زده، روسيه داره مث بنز کار مي کنه.

- ما سعي مي کنيم فقط با کشورهاي رينگ اسپورت رابطه برقرار کنيم.

- به زودي موتور اوباما را پياده خواهيم کرد.

بعد متکي از خاله پيرزن تشکر کرد و گفت؛ اين حرف ها گام بزرگي در فضاي جديد ديپلماسي ما خواهد بود. در همين اثني مهدي کلهر در زد و وارد شد. خاله پيرزن گفت؛ ننه حق داري يه شب درميون مياي اينجا. حق دارن ننه، حالا بيا تو. کلهر آمده نيامده گفت؛ دوم خرداد قدم هاي آغاز انقلاب مخملي بود. خاله پيرزن گفت؛ ننه توي دم و دستگاه دولت احمدي نژاد و دوستاش جز مخمل پارچه ديگري گير نمياد. تتروني، ساتني، ژرژتي، چيتي... تازه خبر نداري گيسوکمند که انتخابات 18 خرداد 80 هم کودتاي نوژه بود، اسم واقعي خاتمي هم آرنولده. اينشتين يکي از دانشمندان جوان هسته يي ما بود که غرب به نام خودش زد. کفش وسيله يي است که مردم روي پيرهن يا کت به تن مي کنند. تن ماهي ابزار دست صهيونيسم بين الملل است و... ايشالا حال تو هم خوب ميشه، برو يه گوشه بشين.

کلهر هنوز درست ننشسته بود که صداي در بلند شد. خاتمي پشت در بود. خاله پيرزن بفرما زد و بعد گفت؛ ننه سيدجان اين بيانيه آخر مهدي کروبي رو خوندي؟ من از اينترنت خوندم،يه پرينتش رو هم ميدم به تو. حالا کارت چيه اومدي؟ خاتمي گفت؛ خواستم بگويم حفظ امنيت روزنامه نگاران با حکومت است. خاله پيرزن هم گفت؛ خب ننه واسه همين همه شونو دارن مي گيرن مي برن يه جاي امن نگهداري کنن ديگه، راستي سيد تو از اين جور مودب متين حرف زدن انصافاً خسته نشدي؟
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply