دریا خشک شده ؛ اما چشمای من خیسه خیسه ، آفتاب بیرون اومده اما من هنوزم کنج اتاقه کوچیکم که شیشه هاشو با روزنامه پوشوندم ؛ نشستمو به کتابایی که روی زمین ریخته زل زدم .

خوب باید آماده بشم ببینم امروز باید کجا برم ، کی برم ، واسه چی برم ؟ اما راستی من جایی ندارم که بخوام برم ، من کسیو ندارم که به دیدنش برم ، من ... تنها ... توی اتاق ... یه اتاق تاریک ... ، آره من هیچ جا نمیرم ، همین جا منتظر میشینم شاید یه نفر اومد و شاید اون یه نفر تو باشی .