[You must be registered and logged in to see this image.]

تا حالا چند بار دلتان خواسته پولدار شوید؟ روزی یك بار، دوبار یا هر صبح كه از خواب بیدار می‌شوید؟ چند بار انشای علم بهتر است یا ثروت را نوشته‌اید؟ چند بار با دوستانتان درباره پولدار شدن بحث كردید، ایده دادید و اجرا كردید یا نكردید؟


یكی از كتاب‌هایی كه وقتی بخوانید از پولدار شدن سیر می‌شوید كتاب «هیچ كس مقصر نیست» نوشته سارا حسن‌زاده است. كتابی كه ماجرای آن از دیدگاه سه شخصیت روایت می‌شود؛ شخصیت‌هایی كه هر كدام دنیایی دارند؛ دنیایی كه طبق تاریخ این كتاب متعلق به سال 1392 است نه سال 1388 یا قبل از آن.



یك زمانی كه شاید آرزو و پیش‌بینی این نویسنده باشد درباره شخصیت‌هایش. این شخصیت‌ها راوی دنیایی هستند كه دیگری در آن نقش زیاد یا كمی دارد. از هم دور افتاده‌اند و اكنون درباره مسائلی كه با آن درگیر هستند سخن می‌گویند. آنانی كه گذشته یكی در زندگی دیگری تاثیر گذاشته و گاه مسیر زندگی‌شان تغییر كرده است. سه نفر این ماجراها را تعریف می‌كنند: اهورا، ماندانا و پدر اهورا. هر كدام از این آدم‌ها آرزوهایی دارند كه در زندگی‌شان وجود دارد.



آدم‌ها و جوان‌هایی كه حالا به میانه زندگی رسیده‌اند، آرزوهایی داشتند و به دنبال این آرزوها می‌دویدند. حالا كه رسیدند و حالا كه پیدا ‌كردند مانده‌اند با آنها چه كار كنند.



معماری شغل این آدم‌ها است. اهورا در خانواده‌ای است كه پدرش را مدام پشت میز در حال طراحی دیده است. ماندانا هم دانشجو بوده و در دوران جوانی و دانشگاه كار و حالا ازدواج كرده است؛ ازدواجی كه برایش پول و بیكاری به دنبال داشته است. با این همه پول و خیال راحت نمی‌داند چه كار كند. احتیاجی ندارد. حتی توان ایستادن روی پاهای خودش را هم ندارد.



شاید بهترین حسی كه از خواندن این كتاب به دست می‌آید همین باشد كه قدر لحظه‌ها را بدانیم. ماندانا در توصیف وضعیت كنونی خود می‌گوید: «معلم‌های هنرستان را كه می‌دیدمشان خودم را به یاد می‌آوردم. فكر این كه سال‌ها بعد آنها را در وضعیتی ببینم كه انتظارش را ندارم ناراحتم می‌كرد. ترجیح دادم دیگر نروم.»



او سر كار نمی‌رود. در خانه است. آدم‌ها در زندگی‌اش می‌آیند و می‌روند. اهورا هم همین طور است. به پدرش نمی‌تواند اعتماد كند. این همان حسی است كه او را اذیت می‌كند. او هم حساب بانكی‌اش پر شده ولی زندگی‌اش بی‌رونق است