شکوه مكن دژم مشو يار زراه مي رسد



رنج فراق طي شود مهر به ماه مي رسد



يوسف من مكن گله از غم ودرد بي كسي



قافله پشت قافله بر سر چاه مي رسد



اي به عزيزي آشنا بيم چه داري از بلا؟



هر كه نترسد از خطر زود به چاه مي سد



غمزده از خزان مشو غنچه ز شاخه مي دمد



نوبت بانگ بلبلان خواه نخواه مي رسد



ناله ي بي سبب مكن شكوه ز تيره شب مكن



از سخنم عجب مكن وقت پگاه مي رسد



هاي به غم نشستگان!مژده دهم به خستگان



جانب دل شكستگان لطف الاه مي رسد



پاي بكوب وكف بزن عود بسوز و دف بزن



شكوه مكن دژم مشو يار زراه مي رسد