هر فرازی ، صعود نیست . هم اینک می پنداری که باقیافه ای جعلی ، رفتاری جعلی و اندیشه ای جعلی ، می توانی برای خودت جای پایی بر روی زمین باز کنی و برخود ببالی که چه پدیده ای ؟! مثل تو دیگر نیست ! و تاکید می کنی که مثل من دیگر نیست و یا اینکه باید به مردم چنین القاء کنم . محجوب ، سر به زیر و متواضع ، خدا ترس ، یک تسبیح در دست - روبه قبله فکرهای پشت به قبله می کنی و پشت به قبله نماز رو به قبله می خوانی !!
خودت می دانی قبله ات کدام است ؟!
آری ، من خدا گونه ام ،
اما می دانی که گونه ات اصلا" خدایی نیست ،
تقوا پیشه ای ، اما اسمت را عوض کرده ای و ولیمه ای هم به رفقا داده ای 1
اکنون شاید محمد حسین ، یا حاج حسین و امثالهم باشی 1
اما خودت و رفقایت می دانند که اسم تو آرش است و آنقدر از کورش هخامنش می گفتی و از عظمت ایران باستان و از تیرو کمان که همه تورا آرش کمانگیرت می خواندند ،
غافل از اینکه جز همان تیروکمان دوران کودکی ات که با آن فقط می توانستی جای پای گنجشک ها را بزنی و همه ی آنها را می پراندی ، از چله ی هیچ کمانی حتی یک تیر هم نیانداخته ای و وقتی که روزی فرسنگ ها پشت جبهه ناگهان صدای سوت خمپاره ای راشنیدی و بعد صدای انفجارش را که سرگردان آمده بود و آنجا افتاده بود تو هول کردی و گفتی :
و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی !!
و بعد یک استغفروالله غلیظ هم چاشنی اش کردی که یعنی خیلی مسلمان و حزب اللهی هستی !!
انگار ده - پانزده سال پیش از آنکه این ده نمکی فیلم اخراجی ها را برای خوشایند خودش و بعضی ها بسازد ، تو آن فیلم را چندین بار دیده بودی و از بر بودی که باز گفتی :
ما برای شهادت آمده ایم !!
الآن هر که را که ریش و سبیل ندارد ، کافر مطلق می خوانی و هرکه را که مثل تو پیرهنش را روی شلوارش نمی اندازد ، بی حجاب خطاب می کنی و با صدای بلند می گویی :
ما دختر بی حجاب دیده ایم ، اما پسر بی حجاب هرگز، جل الخالق دنیا خراب شده ، آخرالزمان است و روز بعد چند تا سی دی به دستت می گیری و در محل پخش می کنی به اسم : حکایت های آخرالزمان !!
اما گویی خودت و حکایت فیلم بازی کردن های خودت را به طور کلی به دست فراموشی سپرده ای ، غافل از اینکه خداوند بالصراحه فرموده است :
الم یعلم بان الله یری ؟!
تو مصداق همان کبکی که سرش را در برف فرو کرده است تا از دید شکارچیان مخفی بماند ، اما بدنش بیرون است و برای شکارچی کاملا" مشهود است که کجا قایم شده ای !
هیچ می دانی که تاریخ هم نوعی شکارچی است و بالاخره دمت را به تله می اندازد ؟!
هنوز هم همین طور می تازی ، با این تصور که حالا همه تو را دوست دارند و قیافه ات را می پذیرند،
اما هم قیافه های تو ناب تر از ناب بودند و تو هرگز به پای آنها نخواهی رسید ، بلکه به گرد پایشان هم نمی رسی ،
جولان تو در هیاهو برای هیچ شاید جایی داشته باشد ، اما
فردا روز که خورشید از پشت ابرهای مبهم بیرون بیاید ،
و نور حقیقت بر خاک بتابد ،
تو دیگر نمی توانی در همین جلد باشی و
ناگاه شاید باز جلد عوض کنی و آن گونه شوی که می بایست باشی !!
تاریخ اصالت و حقیقت چقدر از اصل تو ضربه خورده که خدا می داند و خودت !
باشد که به راه آیی و چشمانت را باز کنی ،
امروز که تورا و خلق را می خوانند ، شاید روز باز پسین باشد و تو هیچ پاسخی نداری ،
چرا که همه ی رنگ و ریایت عریان خواهد شد و مردم تورا بهتر از خودت باز خواهند شناخت ،
و خدا به همه ی فرشتگان اشاره خواهد کرد که تو را به خلق بنمایانند ،
و بگویند که چه بوده ای ،
ترکیبی که هیچ اندیشمندی در دنیا نتوانست آن را کشف کند !