به که گویم غم این غصه ویرانی خویش

غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش

گله از هیچ ندارم نکنم شکوه از او

که شدم بنده پا بسته و سودایی خویش

به کدامین گنه این گونه مجازات شدم

همه دو نالم و سوزم ز پشیمانی خویش

من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب

غزل چشم تو و قصه نادانی خویش