Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionیک نگاه یک جنایت Emptyیک نگاه یک جنایت

more_horiz
امير در صورتي که نتواند رضايت اولياي دم مقتول را جلب کند، به دار آويخته مي شود. امير امراللهي يکي از محکوماني است که به جرم قتل در 16سالگي زير تيغ مرگ قرار دارد و نام وي در فهرست اعداميان گنجانده شده است. بنا به محتويات پرونده اين متهم، ساعت 30/11 صبح روز 28 آبان ماه سال 84، به پليس شيراز خبر دادند جواني به نام محسن، به ضرب چاقوي نوجوان 16 ساله يي مجروح شده است. با حضور ماموران در محل، جوان مجروح به بيمارستان منتقل و در بازجويي از شاهدان، هويت ضارب مشخص شد. طبق اظهارات شهود، محسن در حال عبور از مقابل يک نانوايي بود که چند نوجوان به مشاجره با وي پرداختند. بهانه آنها براي درگيري، نگاه چپ محسن به آنان بود.ساعاتي بعد مقامات بيمارستان به پليس خبر دادند محسن که از ناحيه راست سينه مورد اصابت چاقو قرار گرفته بود، به دليل خونريزي شديد و جمع شدن خون در ريه اش جان باخته است. در حالي که تحقيقات براي دستگيري امير آغاز شده بود، پدر اين نوجوان او را به ماموران تحويل داد و به رغم اينکه شاهدان او را شناسايي نکرده بودند، امير 16 ساله به قتل اعتراف کرد. امير گفت؛ دعوا ميان محسن و دوستان من درگرفته بود و خودم در اين نزاع نقشي نداشتم، فقط مي خواستم ميانجيگري کنم که اين حادثه پيش آمد. اطمينان ندارم ضربه چاقو را من به مقتول زده باشم. با اين حال اعتراف مي کنم که چاقو در دست من بود. با توجه به اعترافات امير پرونده براي محاکمه به دادگاه کيفري استان فارس فرستاده شد و با درخواست قصاص از سوي اولياي دم مقتول، امير پاي ميز محاکمه رفت. قضات دادگاه پس از شنيدن دفاعيات متهم به قتل، براي تصميم گيري در مورد سرنوشت او وارد شور شدند و از ميان پنج قاضي، چهار تن از آنها حکم به قصاص امير دادند اما يکي از قضات با اين استدلال که متهم به بلوغ عقلي نرسيده است، او را صرفاً مستحق پرداخت ديه دانست. در نهايت، حکم اکثريت براي بررسي نهايي به ديوان عالي کشور ارسال شد و در آنجا مورد تاييد قرار گرفت.وقتي پرونده امير مرحله استيذان را نيز پشت سر گذاشت، مدارکي دال بر اينکه اين جوان دچار بيماري رواني است، پيدا و مشخص شد که او تحت مداوا قرار داشته است. با اين حال، قضات بيماري او را رافع مسووليت کيفري ندانستند و پرونده به دايره اجراي احکام دادسراي جنايي شيراز فرستاده شد. در طول اين مدت خانواده امير تلاش زيادي براي جلب رضايت اولياي دم انجام دادند اما تاکنون موفق نشده اند فرزند خود را از مرگ برهانند. طناب دار همچنان بر سر امير که حالا 19 سال دارد، سايه افکنده است.
منبع روزنامه اعتماد

descriptionیک نگاه یک جنایت EmptyRe: یک نگاه یک جنایت

more_horiz
متن راي قاضي اقليت

با توجه به اينکه متهم امير امراللهي هنگام ارتکاب قتل مرحوم محسن، 16 ساله بوده است بنابراين در رسيدن به سن بلوغ و رشد کامل عقلي اش شبهه و ترديد وجود دارد و با تفسير به نفع متهم از کلمه نابالغ در ماده 221 قانون مجازات اسلامي چنين استنباط مي شود که نظر قانونگذار به بلوغ جنسي تنها نبوده است زيرا اين امر در افراد، با توجه به تغذيه، وراثت و... متفاوت است. بنابراين بايد در پرونده هاي مهم نظير قتل در مورد اينکه فرد به بلوغ کامل رسيده، تحقيق شده و پس از مشخص شدن مساله مذکور، مبادرت به اخذ تصميم شود. بنابراين فعلاً با عقيده همکاران گرامي غحکم قصاصف موافق نيستم و عقيده به ارجاع امر به کارشناس و تحقيق بيشتري در اين مورد دارم.

محمد فارسي

مستشار دادگاه کيفري استان فارس

descriptionیک نگاه یک جنایت EmptyRe: یک نگاه یک جنایت

more_horiz
نوشته يي از پدر متهم در شرح واقعه
اگر پسر من کشته شده بود...

خودم پسرم را تحويل پليس دادم، بيرون از خانه بودم که دخترم تماس گرفت و گفت فردي نزديک نانوايي کشته شده و پليس مي گويد امير هم در آن درگيري بوده و حالا دنبال او هستند. به محل حادثه رفتم. پسرم امير و برادر بزرگش آنجا بودند. امير دوان دوان به طرفم آمد. خيلي ترسيده بود، به من گفت؛ «بابا بچه ها دعوا کردند. من هم بودم اما کاري نکردم. طرف دعوا چاقو خورده ولي حالش خوب بود و صحبت مي کرد.» امير خيلي ترسيده بود. به او گفتم با هم به کلانتري مي رويم. من در کنارت هستم تو نبايد بترسي. به آن جوان کمک مي کنيم. نگران نباش. به اتفاق دو پسرم به کلانتري رفتيم. بچه ها در ماشين بودند. من پياده شدم و داخل رفتم. ديدم بازپرس و افسر پرونده با هم صحبت مي کنند و پسربچه يي هم در آنجاست. افسر پرونده گفت؛ «شخصي به نام امير چاقو زده و اين بچه او را ديده است اما متهم از محل فرار کرده و ما در تعقيب او هستيم.» آنجا بود که فهميدم محسن فوت شده است. بلافاصله گفتم من پدر امير هستم و پسرم حالا در ماشين است. من خودم او را به کلانتري آوردم. بعد به سمت ماشين رفتم و امير را به داخل کلانتري بردم. شاهدي که آنجا بود، گفت؛ «اين پسر (امير) ضارب نيست، من شخص ديگري را ديدم.» بعد برادر بزرگ تر امير آمد. شاهد ماجرا گفت؛ «اين پسر هم نيست.» با اين حال، امير را نگه داشتند. صبح که آمدم، گفتند خودش اعتراف کرده و گفته چاقو دست او بوده است. با اين وجود امير بارها گفته به واقع نمي داند چطور چاقو به بدن محسن فرو رفته است.آن روز، روز سختي براي من بود. نمي دانستم ماجرا به کجا ختم مي شود اما چون پسرم در اين درگيري شريک بود، او را به کلانتري بردم. مي دانم خانواده محسن هم روزهاي سختي را پشت سر گذاشته اند. مي دانم از دست دادن جوان چه درد بزرگي است و همه اعضاي خانواده آنها درگير اين مساله هستند. اما دوست دارم آنها هم بدانند اعضاي خانواده ما نيز در غم آنها شريک هستند. و مي دانيم که اين اتفاق قابل جبران نيست. امير زمان حادثه 16 سال بيشتر نداشت. اعدام او محسن را زنده نمي کند. اگر فرزند من در اين درگيري کشته شده بود، شايد تصميم ديگري به جز قصاص در مورد جوان در بند مي گرفتم.

descriptionیک نگاه یک جنایت EmptyRe: یک نگاه یک جنایت

more_horiz
امير از روزهاي زندان مي گويد
کابوس هاي شبانه
بيش از يک هزار شب و روز سخت را پشت ميله هاي زندان گذرانده ام و نمي دانم يک روز دنياي بدون ميله را خواهم ديد يا نه. امير امراللهي - جواني که به جرم قتل از سه سال پيش در زندان است - حرف هايش را اين طور شروع مي کند و با لهجه غليظ شيرازي و صدايي دورگه که بغض درونش را پشت آن مخفي کرده است، از روز حادثه مي گويد؛ «مادرم صبح مرا بيدار کرد و گفت به نانوايي بروم. نزديک نانوايي بودم که ديدم دوستانم با پسر جواني جر و بحث مي کنند. چاقو دست علي دوستم بود. به او گفتم تمامش کنيد. به محسن هم گفتم اينها بچه هاي شري هستند، بهتر است بروي اما او نرفت و با عصبانيت به من گفت شما نمي توانيد کاري بکنيد و بعد هم درگيري دوباره شروع شد. من چاقو را از علي گرفتم که مبادا کار دست خودش بدهد. نمي دانم در آن ميان کس ديگري چاقو داشت يا نه اما من به قصد پايان دادن به دعوا چاقو را گرفتم. محسن زور زيادي داشت و مرا کتک مي زد. آخرين بار به سمت من خيز برداشت. من هم چاقو را روبه رويش گرفتم تا بترسد و به سمتم نيايد اما... من قصد قتل نداشتم و هنوز هم نمي دانم واقعاً چاقو را من به بدن محسن وارد کردم يا کس ديگري.» هيچ کس نمي داند در زندان عادل آباد شيراز و در سلول پنج نفره يي که امير هم يکي از ساکنان آن است، چه در دل اين جوان مي گذرد؛«هميشه از خدا خواسته ام به اين روزها پايان دهد. آنچه باعث شد من حالا در اين زندان باشم فقط يک اتفاق بود. من در آن زمان نمي توانستم به درستي تصميم بگيرم و 16 سال بيشتر نداشتم. اي کاش خانواده محسن اين مساله را مي پذيرفتند که من در آن زمان فقط يک کودک بودم.» سه سال است که امير عيدها را با هم سلولي هايش جشن مي گيرد. سه سال است که هيچ کس تولدش را به او تبريک نمي گويد. سه سال است که اين نوجوان به مدرسه نرفته و بوي ميزهاي چوبي را از ياد برده است؛«دلم لک زده براي صداي معلمانم. اي کاش يک بار ديگر معلم فيزيک مرا دعوا مي کرد که چرا تکاليفت را نصفه انجام داده يي. به ياد روزهايي مي افتم که از مدرسه مي آمدم و مادرم برايم غذا گرم مي کرد تا بخورم. آنقدر دلتنگ مي شوم که هر بار ساعت ها براي تنهايي خودم گريه مي کنم. در اين سال ها من خيلي سختي کشيده ام. هر روز در انتظار اعدام بوده ام و با کابوس مرگ خوابيده ام و حالا ديگر تحملش برايم غيرممکن شده است.»

امير بزرگ شده است و حالا با سه سال پيش خيلي فرق مي کند. او هميشه غمگين است و پزشکان اعصاب و روان هم تا به حال نتوانسته اند براي او کاري بکنند. او در مورد بيماري اعصابش مي گويد؛ «من از زماني که يادم مي آيد دچار مشکل عصبي بودم. البته قبل از اين حادثه کسي متوجه نشده بود. خودم هم بچه بودم و قاعدتاً نمي توانستم کاري بکنم. زماني که بازداشتم کردند و به زندان نظام شيراز (زندان مخصوص مجرمان زير 18 سال) برده شدم، پزشکان تشخيص دادند از بيماري رواني رنج مي برم. البته بلافاصله مصرف داروهاي اعصاب را شروع کردم و تا حالا ادامه دارد.

به من گفته اند بيماري ام قابل درمان قطعي نيست و هيچ پزشکي تاکنون نتوانسته به من کمک کند.»

به رغم روزهاي سخت زندان امير سعي کرده از خود فردي بسازد که به ديگران آزار نمي رساند و مي خواهد اگر فرصتي بود سالم زندگي بکند. او مي گويد؛ «نمي دانم اين سياهي ها براي من به پايان مي رسد يا نه اما هر روز نماز مي خوانم و دعا مي کنم تا خداوند گناهانم را ببخشد. براي محسن روزه مي گيرم و دعايش مي کنم تا شايد او هم مرا ببخشد و خانواده اش از خون من بگذرند. تا پيش از اين به دليل بيماري روحي ام نمي توانستم درس بخوانم اما حالا بهتر شده ام و قرار است از مهرماه به مدرسه بروم. البته مدرسه يي که در زندان است با مدرسه يي که بچه ها در آن درس مي خوانند تفاوت دارد. من دلم براي اول مهرماه و سر و صداي بچه ها تنگ شده. اي کاش مي توانستم يک بار ديگر در حياط مدرسه بدوم.»

روزها در زندان چگونه است و زندانيان زير تيغ به چه اميد روز را شب مي کنند؟ اين سوالي است که اميد در جوابش مي گويد؛ «هر شب که مي خوابم در انتظار روز خوبي نيستم چون ممکن است هر لحظه مرا صدا بزنند و زمان اجراي حکم را ابلاغ کنند. روزها هم سعي مي کنم با خوردن داروهاي اعصاب و خواندن قرآن و نماز خودم را آرام کنم. تمام مدت دعا مي کنم خانواده محسن رضايت دهند و از اين برزخ بيرون بيايم.»

کابوس روز اعدام هر شب سراغ امير مي آيد. او تا به حال نتوانسته است يک شب را بدون وحشت از مرگ سپري کند. اما آيا خانواده محسن از خون او خواهند گذشت؟ خود متهم توضيح مي دهد؛ «هر شب به خدا التماس مي کنم که مهري در دل خانواده محسن بگذارد تا از خون من بگذرند. به خانواده محسن که دسترسي ندارم اما به هر کس که مي شناسم و مي دانم با آنها در ارتباط است، مي گويم خبر برسانند که من پشيمان هستم و در آن زمان بچه بودم و نادان. من به عمد محسن را نکشتم و واقعاً اتفاق بود و هيچ قصد و نيتي در کار نبود. من اصلاً محسن را نمي شناختم.»

قصاص بهنام - جوان شيرازي که مرتکب قتل شده بود- امير را دگرگون کرده و او را به شدت تحت تاثير قرار داده است. او مي گويد؛ «نمي توانم باور کنم بهنام قصاص شده است. در اين چند سال ما با هم بوديم و هر دو تلاش مي کرديم از اولياي دم رضايت بگيريم اما بهنام قصاص شد. يک شب صدايش زدند و گفتند مدير زندان با او کار دارد. بعد از آن ديگر برنگشت. بهنام را به سلول انفرادي برده بودند و فرداي آن روز حکم قصاصش به اجرا درآمد. تا چند روز نمي توانستم باور کنم چه اتفاقي افتاده و حالا هم نمي توانم باور کنم اين اتفاق يک روز براي خودم بيفتد. اي کاش من بخشيده شوم.»

descriptionیک نگاه یک جنایت EmptyRe: یک نگاه یک جنایت

more_horiz
گفت وگو با برادر محسن کاظمي
آتش بگير تا بداني من چه مي کشم
صحنه يي که من و خانواده ام ديديم، براي هيچ کس قابل تحمل نيست.

مادر محسن سه سال است که سياه مي پوشد. او حاضر نيست از عزاي پسرش بيرون بيايد. عکس هاي محسن تمام ديوارهاي خانه را پوشانده است. هر بار کسي نام او را به زبان مي آورد، صورت مادرش خيس مي شود.

«مادرم رضايت نمي دهد. او اصرار بر قصاص دارد.» اين را برادر محسن مي گويد. او فرزند بزرگ خانواده است. به گفته خودش تلاش زيادي براي راضي کردن مادرش انجام داده اما تاکنون موفق نشده است. منصور برادر بزرگ محسن درباره قتل برادرش مي گويد؛«برادرم محسن، قهرمان جودوي استان فارس بود و حتي در سطح کشوري هم مقام آورده بود. او پسري قوي با هيکلي زيبا بود. روز حادثه آن طور که شنيدم و در دادگاه تعريف کردند، محسن در حال رد شدن از خيابان بود که امير و دوستانش به بهانه اينکه چرا به ما نگاه کردي، جلويش را گرفتند و دعوا را شروع کردند. امير هم با چاقو برادر من را زد که متاسفانه ساعاتي بعد از اين ماجرا، محسن فوت شد.» هر چند امير مدعي است که او در درگيري، عامل اصلي نبوده و قتل محسن کاملاً اتفاقي رخ داده اما برادر محسن نظر ديگري دارد؛«مطابق آنچه در دادگاه عنوان شد و شاهدان تعريف کردند، چاقو در دست امير بود و او دعوا را شروع کرد. ما تا پيش از اين پرونده امير را نمي شناختيم و دشمني با او نداشتيم که بخواهيم قتل را به گردن او بيندازيم. من فقط آنچه را که در دادگاه اتفاق افتاد، تعريف مي کنم.» محسن به گفته اقوامش عصاي دست پدر بود و در تمام کارها به او کمک مي کرد به همين خاطر است که حال پدرش داغ از دست دادن فرزند را نمي تواند تحمل کند. برادر محسن در اين باره توضيح مي دهد؛ «محسن نيمه شب از خواب بيدار مي شد و با پدرم مي رفت سر کار. پدرم و محسن از 3 صبح تا 12 ظهر کار مي کردند و بعد به خانه مي آمدند. بعداز ظهر يک روز به باشگاه جودو مي رفت و يک روز هم زيبايي اندام کار مي کرد. محسن هميشه سرش در کار خودش بود. گناه برادرم چه بود که اين طور به قتل رسيد.» زماني که محسن را روي برانکارد گذاشتند، صداي گريه مادرش فضاي بيمارستان را پر کرده بود. به جز منصور کسي خبر نداشت که محسن جان باخته و برادر مقتول نمي دانست اين خبر ناخوشايند را چطور بايد به خانواده اش بدهد؛«شرايط سختي بود. آن شب قرار بود به مراسم عروسي دختر خاله ام برويم. محسن آرايشگاه رفته و در حال برگشت از آرايشگاه، اين اتفاق برايش افتاد. برادرم براي اينکه شوکي به ما وارد نشود پس از آنکه زخمي شد، خبر نداد که چه اتفاقي برايش افتاده و زماني که بالاي سرش حاضر شديم، گفتند فوت شده است. محسن پاره تن ما بود.»

با گذشت سه سال از اين حادثه، والدين محسن همچنان بر قصاص اصرار دارند. توصيه ها و نقل روايات براي راضي کردن آنها به بخشش، ثمربخش نبوده است. برادر مقتول درباره علت اصرار خانواده اش براي اجراي حکم مي گويد؛ «صحنه يي که من و خانواده ام ديديم، براي هيچ کدام از کساني که به ما مي گويند رضايت بدهيد، قابل تحمل نيست. چاقويي که از سمت راست در سينه برادرم فرو رفته بود، از پشت و ناحيه کمرش بيرون آمده بود. کدام مادري تحمل اين صحنه را دارد. برادر من جوان بود. زماني که کشته شد فقط 18 سال داشت. مادر من هم جوانش را از دست داده است.» فرزندان بزرگ خانواده براي مادران جايگاه ويژه يي دارند اما منصور با وجود اين موقعيت تاکنون نتوانسته مادرش را راضي کند تا از خون پسرش بگذرد؛ «سه سال از اين ماجرا گذشته و تقريباً همه ما آرام تر از قبل هستيم. من خيلي با مادرم حرف زدم و صحبت هاي ديگران را هم منتقل کردم اما مادرم هنوز آرام نشده است. هر بار که درباره محسن با او صحبت مي کنيم، انگار روز اولي است که او را از دست داده و مي گويد آن طوري که من داغ ديدم، هيچ کدام از شما نديده ايد. تا به حال مادرم به بخشش راضي نشده. حرف هاي ما هيچ تاثيري روي او نداشته است.» وقتي صحبت از سختي تماشاي صحنه اعدام مي شود و سن کم متهم را به مادر محسن يادآوري مي کنند، او باز هم بر خواسته خود اصرار مي کند. برادر مقتول مي گويد؛ مادر من زن بسيار دين داري است و هرگز نماز و روزه اش ترک نمي شود اما اينکه در مورد سرنوشت امير تصميم بگيرد، حق شرعي و قانوني اوست. مادر من فقط به قصاص فکر نمي کند. او به آينده جوانان ديگر هم فکر مي کند.چه تضميني وجود دارد که اگر امير از زندان آزاد شود به ديگران آسيبي نرساند. تضميني وجود ندارد کسي که يک بار قتل انجام داده، ديگر اين کار را نکند. چرا برادر من به روي امير چاقو نکشيد و باعث مرگ کسي نشد؟ امير قبل از قتل برادر من سابقه درگيري داشته و قصاص او کمک به جوانان ديگر است و اميدوارم ديگر کسي مثل او خانواده يي را داغدار نکند.نخستين ابهام در پرونده امير با مشخص شدن اين مساله که او بيماري رواني دارد به وجود آمد، با اين وجود، اجازه اجراي حکم صادر شده است. برادر مقتول توضيح مي دهد؛اگر امير بيماري رواني داشت در دادگاه مشخص مي شد. اصلاً چرا وقتي قرار شد حکم در مورد او اجرا شود به يکباره مساله بيماري رواني او مطرح شد؟ اي کاش امير به واقع پشيمان مي شد و از اتفاقي که افتاده عذاب وجدان مي گرفت اما متاسفانه او تنبيه نشده است. وقتي صحبت از رضايت مي شود، مادرم هميشه اين شعر را برايمان مي خواند؛ احساس سوختن به تماشا نمي شود/ آتش بگير تا بداني چه مي کشم. مادر و پدر محسن اکنون در انتظار به سر مي برند؛ منتظر روزي که ابلاغيه اجراي احکام دست شان برسد و آنها را براي اعدام متهم به زندان فرا بخوانند.آيا آنها در واپسين لحظات از حق خود گذشت خواهند کرد و به امير زندگي دوباره خواهند بخشيد؟

descriptionیک نگاه یک جنایت EmptyRe: یک نگاه یک جنایت

more_horiz
کودکان متهم به قتل؛ علت ها و راهکارها
محمد مصطفايي

حقوقدان
در تمام مذاهب و حتي مقررات کشورها، قتل ديگري بدون وجاهت و مبناي قانوني عملي نکوهيده و ناپسند است و در برخي از کشورها از جمله کشورهاي اروپايي هرچند قتل عملي ناشايست است،اما حکومت مجازاتي به عنوان مقابله به مثل در نظر نگرفته و قاتل حداکثر به حبس ابد محکوم مي شود. ولي وجود دارند کشورهايي که در قوانين خود، مجازات قتل عمد را اعدام در نظر گرفته اند.

انسان ها در شرايط گوناگوني مرتکب قتل مي شوند. عده يي به دليل فقر مالي به فکر ارتکاب جرم سرقت افتاده و زماني که در حال سرقت از اموال ديگري هستند با مالک مواجه مي شوند و او را با ضربات چاقو يا هر وسيله ديگري به قتل مي رسانند تا به هدف اصلي خود که کسب مال است برسند. عده يي بدون اينکه قصد کشتن ديگري را داشته باشند در ضمن درگيري لفظي و سپس فيزيکي مبادرت به کشتن ديگري مي کنند و عده يي نيز با نقشه قبلي به دلايل مختلف سراغ هدف خود مي روند و شخص موردنظر را به قتل مي رسانند. البته اين دست از افراد را به ندرت مي توان در ميان قاتلان يافت و آنچه در کشورمان رواج دارد از جمله قتل هايي است که شخص بدون قصد قبلي بر قتل، عمداً مرتکب عملي مي شود که آن عمل نوعاً کشنده است.

در اين بين وضعيت کودکان در ارتکاب قتل متفاوت با ديگر قاتلان است و منظور از کودکان در جرائمي که مجازات قانوني آن جرم اعدام، قصاص نفس يا حبس ابد است، کساني هستند که کمتر از 18 سال سن دارند. تفاوت آنان با دسته ديگر يعني بزرگسالان در اين است که آنها از لحاظ عقلاني رشيد نبوده و عقل شان تکامل نيافته است و اين مهم ترين خصيصه يي است که نوع مجازات را براي آنان با بزرگسالان متمايز مي کند. کودکان به آنچه مرتکب مي شوند آگاهي کافي ندارند و با اراده يي متزلزل و بدون انديشه در نتيجه عمل مجرمانه خود، دست به ارتکاب جرم مي زنند؛ ارتکاب جرمي که اگر عاقل و بالغ و رشيد بودند هرگز به انجام نمي رساندند. به همين لحاظ است که اکثر کشورهاي جهان مجازات اعدام و حبس ابد را طبق ماده 37 کنوانسيون حقوق کودک و ديگر قوانين بين المللي از قوانين شان زدوده اند.

فلسفه وجودي تصويب مقررات بين المللي - و در برخي از کشورها ملي - در منع مجازات اعدام و حبس ابد براي اطفال زير 18 سال، صرفاً نبود عنصر معنوي قتل عمد در کودکان به دليل فقد رشد عقلاني آنهاست چرا که اگر شخصي از لحاظ عقلاني دچار نقص باشد - همچون مجانين - مرتکب جرم شود به دليل اينکه سوءنيت تشکيل دهنده جرم مکتوم است و در بسياري از مواقع وجود ندارد نمي توان او را مجرم به حساب آورد و برايش مجازاتي همچون مجازات قاتلان با قصد و نيت قبلي بر ارتکاب جرم قتل در نظر گرفت.

اگر به دنبال علل قتل در ميان افراد زير 18 سال باشيم و با آنان رو در رو و از نزديک ملاقات داشته باشيم و به گفت وگو با آنها بپردازيم به اين نتيجه خواهيم رسيد که آنان بر اثر يک اشتباه بچگانه، غرور کودکي، ناداني، اثرات بلوغ، تحريک و ترغيب مرتکب جرم قتل شده و هيچ گونه قصدي بر قتل ديگري نداشته اند و پس از اينکه جرم به اتمام مي رسد از کرده خود شديداً پشيمان مي شوند و اظهار ندامت مي کنند. کودکان زير 18 سالي که مرتکب قتل مي شوند قاتلان حرفه يي و سازمان يافته نيستند. آنها در بسياري از مواقع عملي نسبت به تن فرد ديگري انجام مي دهند که بر اثر قضا و قدر از جمله دير رساندن مصدوم به بيمارستان يا رساندن به بيمارستاني که فاقد تجهيزات کامل پزشکي است، فوت مي کند.

کودکاني که بين 14 تا 18 سال دارند از يک نوع حساسيت ويژه يي برخوردارند و نيازهاي ضروري عاطفي و حتي مادي آنها ايجاب مي کند مورد حمايت شديد قرار گيرند. آنها در اين سن آسيب پذيرتر از هر قشر و سن ديگر هستند و اگر به درستي مورد حمايت قرار نگيرند به بيراهه مي روند و ناهنجار مي شوند و اين ناهنجاري امکان رقم زدن قتل ديگري را دربر خواهد داشت بنابراين کنترل و حمايت اين دست از کودکان - چه توسط خانواده و چه توسط دولت - به دليل وظيفه يي که برعهده دارند از جمله ضروريات است و مي طلبد از کنار خواسته هاي کودکان اينچنيني، به خصوص کساني که مستعد ارتکاب جرم هستند، به سهولت نگذشت. ناهنجاري کودکاني که در نهايت به قاتل تبديل مي شوند در طبقه خاصي از اجتماع نيست. اين امکان وجود دارد که کودک در هر طبقه يي از اجتماع که باشد به صورت کاملاً ناخودآگاه دست به قتل بزند ولي در طبقاتي که کمتر به خواسته هاي کودکان اهميت داده مي شود از جمله طبقات فقير يا کم درآمد جامعه که فشارهاي مادي باعث فراموشي خواسته هاي کودکان مي شود يا خانواده هاي پرجمعيت که والدين نمي توانند وقت خود را صرف تربيت صحيح فرزندان خود کنند، مي توان بيشتر از طبقات ديگر شاهد وجود کودکان قاتل بود. ولي تشابه اصلي در ميان قاتلان کودک اين است که همگي آنها - چه از طبقه فقير، کم درآمد يا ثروتمند جامعه باشند - دچار نقص شديد عاطفي و تربيتي هستند و کوتاهي والدين در برآورده کردن نيازهاي ضروري آنها اعم از مادي و معنوي باعث ايجاد بزه در کودکان شده است. اين سهل انگاري و کوتاهي در اولويت قرار دادن حقوق کودکان و خواسته هاي آنها، مي تواند از وضع زندگي خانوادگي آنها نشات بگيرد چرا که خانواده هايي با درآمد مکفي و داشتن زمان در تربيت صحيح فرزندان خود، ذهن کودک را به راه راست هدايت و براي کودکان آينده يي ترسيم مي کنند که بيش از هر چيز خدمتگزار شايسته و مفيدي براي جامعه باشند. به هرحال نمي توان جامعه يي را بدون مجرم يافت. حتي افرادي که در سنين پايين هنجارشکني مي کنند نيز در جامعه وجود دارند. ولي اگر کودکي مرتکب جرم حتي قتل ديگري شد چه بايد کرد؟ آيا بايد کودک را به حال خود گذاشت؟ آيا بايد زندگي را بر او تنگ کرد؟ آيا ديگر نبايد به خواسته هايش ترتيب اثر داد؟ يا او را تربيت کرد؟ در کشور ما کودکاني که مرتکب جرم قتل مي شوند، پس از بازداشت راهي زندان مي شوند و نه تنها تربيت نمي شوند بلکه آنها را به حال خود مي گذاريم و محيطي نامناسب برايش مهيا مي کنيم. از 30 پرونده يي که وکالت آنها را بر عهده داشته ام جز دو نفر هيچ کدام در زندان به تحصيل روي نياورده و مسوولان زندان نيز زمينه تحصيل را فراهم نکرده اند و حتي آموختن حرفه يي خاص براي کودکان به ندرت صورت مي گيرد. آنها هر روز کابوس مرگ مي بينند و روزي هزار بار مي ميرند چرا که با صدور حکم اعدام شان هر لحظه منتظرند مامور اجراي حکم آنها را صدا بزند و پاي چوبه دار بروند. اين نااميدي از زندگي در روحيه کودکان به شدت تاثير مي گذارد و حتي زماني که از زندان آزاد مي شوند نمي توانند به حالت طبيعي خود بازگردند. خانواده آنها در بسياري از موارد نااميد از حيات فرزندان خود هستند و هر لحظه با فرزندان خود مي ميرند و زنده مي شوند. آنها نيز هنگامي که با حکم اعدام فرزندشان مواجه مي شوند زندگي را بن بستي براي خود تصور مي کنند و روز و شب به دنبال فرجي هستند تا فرزندشان از مرگ رهايي يابد.
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply