عیب است بزرگ برکشیدن خود را وز جمله ی خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را
گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت
بنگربکجایی ز کجا آمده ای میدان که چه می کنی کجا خواهی رفت
آنجا که عنایت خدایی باشد عشق آخر کار پارسایی باشد
وآنجای که قهر کبریایی باشد سجاده نشین کلیسیایی باشد
مست توام از باده و جام آزادم صید توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ورنه من از این هر دو مقام آزادم
شرط است که چون مرد ره درد شوی خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی
هر کاو ز مراد کم شود مرد شود بفکن الف مراد تا مرد شوی
دی آمدم و نیامد از من کاری امروز زمن گرم نشد بازاری
فردا بروم بی خبر از اسراری نا آمده به بُدی ازین بسیاری
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را
--------------------
گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت
بنگربکجایی ز کجا آمده ای میدان که چه می کنی کجا خواهی رفت
--------------------
آنجا که عنایت خدایی باشد عشق آخر کار پارسایی باشد
وآنجای که قهر کبریایی باشد سجاده نشین کلیسیایی باشد
--------------------
مست توام از باده و جام آزادم صید توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ورنه من از این هر دو مقام آزادم
--------------------
شرط است که چون مرد ره درد شوی خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی
هر کاو ز مراد کم شود مرد شود بفکن الف مراد تا مرد شوی
--------------------
دی آمدم و نیامد از من کاری امروز زمن گرم نشد بازاری
فردا بروم بی خبر از اسراری نا آمده به بُدی ازین بسیاری