عیب است بزرگ برکشیدن خود را وز جمله ی خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را
--------------------


گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت

بنگربکجایی ز کجا آمده ای میدان که چه می کنی کجا خواهی رفت

--------------------


آنجا که عنایت خدایی باشد عشق آخر کار پارسایی باشد

وآنجای که قهر کبریایی باشد سجاده نشین کلیسیایی باشد
--------------------


مست توام از باده و جام آزادم صید توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی ورنه من از این هر دو مقام آزادم
--------------------


شرط است که چون مرد ره درد شوی خاکی تر و ناچیزتر از گرد شوی

هر کاو ز مراد کم شود مرد شود بفکن الف مراد تا مرد شوی
--------------------


دی آمدم و نیامد از من کاری امروز زمن گرم نشد بازاری

فردا بروم بی خبر از اسراری نا آمده به بُدی ازین بسیاری