Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionو اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او Emptyو اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او

more_horiz
به قصد رفتن از اینجا به خانه
که شیطان امد کردم روانه
از این هم من بدم بسیار دلشاد
نگشتم در وسایل .ساک و اسباب
نگو بوده در آن هم یک خشابی
پر از سیزده فشنگ و آب و تابی
گرفتند و مرا کردند به زنجیر
من این سرباز بیچاره و دلگیر
مرا بردند به تیپ و بعد حفاظت
سپس لشکر و ان بند ندامت
پدر آمد پس از چند روز به دیدار
به پیش من به حال گریه و زار
پس از روبوسی و مشتی شیرینی
پدر رفت پیش جناب سروان بشیری
بهش گفت که برو فایده نداره
توکل بر خدا کن تا در اره
سپس دیدم که می ایند دو دِِِِژبان
گرفتند ومرا بردند به زندان
در انجا هم بدن افراد بیکار
که یکدم میکشیدن دود و سیگار
یکی از بهر مشقش بود آنجا
یکی هم از بر دزدی زاتکا
یکی میرفت بالا دیوار بگیره
سیگاراز کادری اونور بمیره
پس از پنج روز مرا بردند حفاظت
مرا کردند دو سه مشتی ملامت
به دژبان گفتم آنها کارشان چیست
به من گفت که زدن با کابل و سیلی است
بترسیدم بسی شد جامه ام خیس
ز ترسیدن شده بود نمره ام بیس
میگفتم من دگر حرفی ندارم
شما میخواین که من دروغ در ارم
دیگه من کل حرفهایم تمومه
خدا دونه دروغ بر من حرومه
دوباره بردنم پیش بشیری
به من گفت که باید اینجا بشینی
بهم گفت این چه کاریست خونت آباد
برو شکر خدا کن گشتی آزاد
به تیپ رفتم پس از یکی دو ساعت
دیدم سرگرد زارع رو خیلی ناراحت
بهم گفت که تویی آذر ومینا
من هم گفتم بله سرگرد منم ها
به کوهزاد گفت کارش خیلی خلافه
بنویس یک نامه و بیس روز اضافه
به باجه رفتم وکردم دو سه زنگی حواله
که مادر از گرفتاریم نناله
به آینه صورتم گشته به دیوان
به خود گفتم که صد رحمت به افغان
به دژبانی گردان که رسیدم
یه روی خوشی از دژبان ندیدم
به گردان آمدم وز ترس سرگرد
یهو از دیدنش حالم به هم خورد
ولی خوب شد فرار کردم زدیدش
می لرزیدم زترسش همچو بیدش
پس از چند دیقه ای دانیال رزم جو
بهم گفت که در سنگر بیا تو
چه خوب مهمون نوازی کردن اونها
شب و خوابیده بودم من در اونجا
به صبح آمد شب و دیدم که خشرو
ز بی خوابی شده بد جور بر و رو
یهو دیدم که هاشمی و دانش
زدود سیگار حسابی بردن حالش
پس از اینکه به گورهانم رسید
چه حرفهایی کز جناب سروان شنیدم
بهم گفت که از این کارت من هم توبیخی خوردم
چه خوب شد که ازش سیلی نخوردم
به چهار راه آمدم دیدم لورایی
یهو از دیدنش کشیدم آهی
به سربازا میگفتم من یک و یک
ز چیزی که گذشت بر من یک و یک
خدا راشکر گذشت این از بر ما
دگر باره نیاید بر سر ما

این دقیقا اولین شعریه که من نوشتم اون هم بدون کمترین شناختی از شعرکه روی دکل نگهبانی سرودم (البته پس از آزاد شدنم از زندان) 13 13 13 13

descriptionو اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او EmptyRe: و اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او

more_horiz
خيلي باحال بود منم دژبانم داداش اونم دژبان فرماندهي كل سپاه به ما گفتن سپاه بخور بخوابه افتاديم ي جا كه از ارتشم بدتره ولي چيزي نمنده 40روز ديگه :{قاه قاه}: 41

descriptionو اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او EmptyRe: و اما دلیل شاعر شدن آذرمینا و اولین شعر او

more_horiz
خیلی بامزه بود 21
41

ولی با عرض پوزش فراوان مراد از ((یک خشابی
پر از سیزده فشنگ و آب و تابی ))
چی بود ؟ من متوجه نشدم ! :embarassed:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply