در نيمه راه زندگي، يعني در 35 سالگي دانته خود رادر جنگلي تاريك سرگردان مي‌يابد، «زيرا راه راست را گم كرده است»در جستجوي راه نجات، نگران و انديشناك به پيرامون خويش مي‌نگرد و ناگهان در بالاي تپه‌اي پيش روي خود، نخستين انوار خورشيد را مي‌بيند كه نتوانسته است به‌جنگل تاريك رخنه كند. شب آدينه مقدس سال 1300، يعني پيش از شب عيد رستاخيز مسيح است، فصل بهار و طلوع آفتاب و عيد پاك، دانته را اميدوار مي‌كند، و وي بقصد خروج از جنگل مشتاقانه بسوي تپه براه مي‌افتد اما ناگهان سه حيوان درنده يك پلنگ يك شير و يك گرگ، يكي بعد از ديگري راه را بر او مي‌بندند، و بالاخره مادر گرگ آخري وادارش مي‌كند كه راه بازگشت بدرون جنگل را در در پيش گيرد اما در اين هنگام، كمكي غيبي بصورت ويرژيل شاعر بزرگ لاتين فرا مي‌رسد و ويرژيل پيشنهاد مي‌كند كه در اين راه راهنماي او باشد، منتها تذكر مي‌دهد كه چون دانته توانائي طي اين سر بالائي را بطور مستقيم ندارد، او را از راهي دورتر بدانجا خواهد برد. سپس توضيح مي‌دهد كه در قسمت اول و نيمي از قسمت دوم اين راه طولاني او خود راهنماي وي خواهد بود و از آن پس «كسي شايسته‌تر» او را راهنمائي خواهد كرد، دانته اين نظر را مي‌پذيرد و با او براه مي‌افتد، وبدين ترتيب سفر دوزخ را آغاز مي‌شود، اين سفر در شب جمعه هشتم آوريل سال 1300 صورت مي‌گيرد و تا آن وقت كه از دوزخ بيرون مي‌آيند 24 ساعت بطول مي‌انجامد، در آغاز سفر، ماه صورت بدر دارد دانته جامه فلورانسي بلندي بر تن كرده كه به زمين مي‌رسد و باديدن آن هموطنان دوزخي وي پي مي‌برند كه او اهل فلورانس است، اين خلاصه ظاهري سرود اول دوزخ است.

اما مفهوم واقعي آنچه گفته آمد، و زمينه اين سرود را كه مقدمه كلي تمام «كمدي الهي» و پيچيده‌ترين سرودهاي صدگانه اين كتاب است تشكيل مي‌دهد، چنين است:

دانته (مظهر نوع انسان) ناگهان بخود مي آيد و احساس مي‌كند كه خطاهاي زندگي گذشته وي، او را از راه راست (حقيقت) به‌ دور رانده و در جنگل تاريك «گناه و خطا» سرگردان كرده است. نظرش را در پي راه نجات ببالا مي‌دوزد و نخستين اشعه خورشيد (جمال و جلال خداوندي) را مي‌بيند كه بر دامنه تپه‌اي كوتاه (كوه سعادت ازلي) مي‌تابد. در خود احساس اميد مي‌كند و براه مي‌افتد تا خويش را از اين ظلمت خلاص كند و مستقيماً ببالاي تپه رود، اما تقريباً بلافاصله ، سه حيوان درنده : پلنگ (مظهر بدخواهي و حيله گري) ، شير(مظهر غرور و زورگوئي) ، ماده گرگ(مظهر آزمندي و افراطكاري) راه را بر او سد مي‌كنند، و كار بجائي مي‌رسد كه ماده گرگ او را به بازگشت بدرون جنگل ظلماني گناه وامي‌دارد(زيرا حدود قدرت ماده گرگ وسيعتر است، و تمام افراطكاريها را، از حرص مال، و مقام، و شهوتراني و غيره شامل مي‌شود.)

در اين حال يأس، كه او خود را بكلي گمشده و از دست رفته احساس مي‌كند، ناگهان شبح ويرژيل در برابر او نمودار مي‌شود. ويرژيل در كمدي الهي، مظهر عقل و خرد بشري است كه از آلايش هوسها و تمايلات نفساني پاك شده باشد.

ويرژيل بدو توضيح مي‌دهد كه وي از جانب بانوئي آسماني براي كمك بدو فرستاده شده . اين بانو ، كه در سرودهاي بعد وصفش خواهد آمد «بئاتريس» است كه مظهر بخشش و لطف الهي است، و در «دوزخ» روشن مي‌شود كه بدرون كمك او (عشق و صفاي الهي) ويرژيل (عقل انساني) در طي جاده ظلماني دوزخ (گناه) در مقابل موانع بزرگ عاجز مي ماند زيرا قدرت عقل و منطق بشري محدود به حدود معني است. ويرژيل بدو مي گويد كه بايد وي را ببالاي تپه ببرد، اما چون او هنوز آماده طي اين راه بطور مستقيم نيست، بايد مسيري دورتر را در پيش گيرد كه از جهنم (مرحله اعتراف بگناهكاري) و برزخ (مرحله ترك گناه) مي‌گذرد تا به تپه سعادت ازلي و بعد به فروغ خداوندي مي‌رسد. اما كمك ويرژيل در اين راه محدود به جهنم و قسمتي از برزخ است. يعني تا آنجا كه عقل و منطق انساني بتنهايي پيش مي‌تواند رفت، و از آن پس راهنمايي دانته با بئاتريس (مظهر عشق) خواهد بود.