Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionمادر Emptyمادر

more_horiz
مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می کرد .مرد نزدیک دختر شد و پرسید : (( دختر خوب ، چرا گریه می کنی ؟ ))
دختر در حالی که گریه می کرد ، گفت : (( می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود . ))
مرد لبخندی زد و گفت : با من بیا ؛ من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم .
وقتی از گل فروشی خارج شدند ، مرد به دخترک گفت : مادرت کجاست ؟ می خواهی تو را برسانم ؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت : آنجا و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد .
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت .
مرد دلش گرفت ؛ طاقت نیاورد ، به گل فروشی رفت و دسته گل را گرفت و 200 مایل را رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد .

descriptionمادر EmptyRe: مادر

more_horiz
روزی از راه رسید
که چنان روز مباد
روز ویرانگر سخت
روز طوفانی تلخ
که به دریای وجودم همه طوفان انگیخت
زورق کوچک بشکسته ی ما
در دل موج خروشنده ی دریا افتاد
کاخ امید فرو ریخت مرا
مادر از پا افتاد
مادر خسته تن خسته دلم
ز من آهنگ جدایی دارد
حالت غم زده اش؛ چشم ماتم زده اش
با من گفت :
که از این بند گران عزم رهایی دارد
مادرم " آنکه چو خورشید به ما گرمی داد
پیش چشمم افسرد؛ باغ سرسبز امیدم پژمرد
اشک نه ؛ هستی من
گشت در جانم و از دیده به رخسار دوید
مادرم رفت و به تاریکی شبها گفتم
آفتابم ز لب بام پرید ..

descriptionمادر EmptyRe: مادر

more_horiz
اشكم درومد
جرا اينقد غمناك بود

descriptionمادر EmptyRe: مادر

more_horiz
rasoul_myself wrote:
اشكم درومد
جرا اينقد غمناك بود

سلام
این یه واقعیته .
چیزایی رو که داریم قدرشون رو نمی دونیم ولی وقتی از دستشون می دیم تازه می فهمیم که چه گو هر هایی رو از دست دادیم .
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply