سلام سلام سلام
طبق معمول که میدونین این بنده ی ناچیز " خوشحال باشه ؛ ناراحت باشه ؛ متفکر باشه ؛ سر خوش باشه " سرشو بزنی ، تهشو بزنی اینجاست ..
تازه بدترم اینکه اگه نوشتنش بگیره و حرف جدیدی نداشته باشه ؛ ناجورناکی میفته به چرت و پرت گویی ..
هنوز دیر نشده ؛ دو خط که بیشتر نخوندی ؛ همینجا میتونی صفحه رو ببندیو بری ! باور کن ناراحت نمیشم ؛ این روزا خوب داره عادتم میشه " نمیدونم چرا بعضی آدما ..!
آره " دلخورم ! خیلی ! خیلی خیلی ..
اونقدری که با اینکه تمام صبحو بعد از مدتها با خار شوهر بودم ولی هنوز غصه ی یک ابهام همه ی فکرمو میشورونه ..
خیلی زود ناشناس میشی " اگه بخوای خودت باشی !
خیلی زود لهت میکنن " اگه احساس کنن براشون خطر ناکی !
الان اونقدر حرف برا نوشتن دارم که این پیتانسیلو دارم که تا شب بشینمو حرف بزنم " ولی خدا خیلی دوستون داره که دارم از سر درد میمیرمو به زور خودمو اینجا نگه داشتم ..
یه موقایی آدم احساس میکنه اگه یه دنیام بنویسی نمیتونی حرفتو ؛ فکرتو منتقل کنی ؛ ولی شاید یه شعر کوتاه بتونه این کارو برات بکنه ..
فکر کنم دیگه راس راسی به قولی :(( فائزه هیچ چی از عشق نمیفهمه !!))
نمیدونم شایدم واقعا دیگه نمیفهمم ! شایدم خودمو زدم به نفهمی ! واقعا نمیدونم !
ولی اعتراف میکنم الان کتاب شعر فروغ که کنارمه ؛ بازش کردم تا یه شعر ازش بنویسم اینجا تا کار حرفای خودمونی منو بزنه ؛ ولی اونقدر شعرا بوی عشق دادن که حالم بد شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گشتمو یه متن قدیمی پیدا کردم ؛ فکر کنم این تنها متنیه که شاید کمتر آدما توش رنگ گرفته باشن ..
طبق معمول که میدونین این بنده ی ناچیز " خوشحال باشه ؛ ناراحت باشه ؛ متفکر باشه ؛ سر خوش باشه " سرشو بزنی ، تهشو بزنی اینجاست ..
تازه بدترم اینکه اگه نوشتنش بگیره و حرف جدیدی نداشته باشه ؛ ناجورناکی میفته به چرت و پرت گویی ..
هنوز دیر نشده ؛ دو خط که بیشتر نخوندی ؛ همینجا میتونی صفحه رو ببندیو بری ! باور کن ناراحت نمیشم ؛ این روزا خوب داره عادتم میشه " نمیدونم چرا بعضی آدما ..!
آره " دلخورم ! خیلی ! خیلی خیلی ..
اونقدری که با اینکه تمام صبحو بعد از مدتها با خار شوهر بودم ولی هنوز غصه ی یک ابهام همه ی فکرمو میشورونه ..
خیلی زود ناشناس میشی " اگه بخوای خودت باشی !
خیلی زود لهت میکنن " اگه احساس کنن براشون خطر ناکی !
الان اونقدر حرف برا نوشتن دارم که این پیتانسیلو دارم که تا شب بشینمو حرف بزنم " ولی خدا خیلی دوستون داره که دارم از سر درد میمیرمو به زور خودمو اینجا نگه داشتم ..
یه موقایی آدم احساس میکنه اگه یه دنیام بنویسی نمیتونی حرفتو ؛ فکرتو منتقل کنی ؛ ولی شاید یه شعر کوتاه بتونه این کارو برات بکنه ..
فکر کنم دیگه راس راسی به قولی :(( فائزه هیچ چی از عشق نمیفهمه !!))
نمیدونم شایدم واقعا دیگه نمیفهمم ! شایدم خودمو زدم به نفهمی ! واقعا نمیدونم !
ولی اعتراف میکنم الان کتاب شعر فروغ که کنارمه ؛ بازش کردم تا یه شعر ازش بنویسم اینجا تا کار حرفای خودمونی منو بزنه ؛ ولی اونقدر شعرا بوی عشق دادن که حالم بد شد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گشتمو یه متن قدیمی پیدا کردم ؛ فکر کنم این تنها متنیه که شاید کمتر آدما توش رنگ گرفته باشن ..
گفته بودی گلایه هایم را برای خودت آورم تا کسی به راز ما پی نبرد
امشب باز نقطه های سفید زندگیم خمار شدند ؛ انگار آنها هم از وجود درد آلود من خسته اند ..
این روزها خسته ام از همه ی حادثه ها ؛ امروز و گذشته و بی قرار فرداها ..
نگرانم " حتی برای تکیه گاهم ؛ بی قرارم اما دور میشوم از او تا بند اسارت من پای رفتنش را نبندد ؛ چگونه او را اسیر خودی کنم که خود از ان بیزارم ..
چگونه او را اسیر بودنی کنم که روحم از آن بیزار است
این روزها اشکم را حتی بدرقه ی راه تو کرده ام " آنقدر جدا مانده ام که دیگر به ماندن توهم امیدی ندارم ..
گمان میکنم تو نیز خسته ای از روح بی قرار من ..
خسته ای حتی از خنده هایم که بوی درد میدهند ..
گاه سنگینی نفسهایم امانت را میبرد ! زمانی که تو را وادار به شنیدن میکنم ..
و همیشه شرمنده ام "
از اینکه قربانی خواست من شدی و پذیرفتی خدای قلب پاره پاره ی من باشی
امشب باز نقطه های سفید زندگیم خمار شدند ؛ انگار آنها هم از وجود درد آلود من خسته اند ..
این روزها خسته ام از همه ی حادثه ها ؛ امروز و گذشته و بی قرار فرداها ..
نگرانم " حتی برای تکیه گاهم ؛ بی قرارم اما دور میشوم از او تا بند اسارت من پای رفتنش را نبندد ؛ چگونه او را اسیر خودی کنم که خود از ان بیزارم ..
چگونه او را اسیر بودنی کنم که روحم از آن بیزار است
این روزها اشکم را حتی بدرقه ی راه تو کرده ام " آنقدر جدا مانده ام که دیگر به ماندن توهم امیدی ندارم ..
گمان میکنم تو نیز خسته ای از روح بی قرار من ..
خسته ای حتی از خنده هایم که بوی درد میدهند ..
گاه سنگینی نفسهایم امانت را میبرد ! زمانی که تو را وادار به شنیدن میکنم ..
و همیشه شرمنده ام "
از اینکه قربانی خواست من شدی و پذیرفتی خدای قلب پاره پاره ی من باشی