سلام سلااااااااام
من اول بگما " اینجا اصلا دنبال حرف تازه ای نباشید که من شرمندتون میشم بخدا..!!
من دیروز به یک موضوع مهم پی بردم .
همیشه برام سوال بود که چه جوری میشه مثلا یه دکتر جراحی زیبایی یه دفه اسم در میکننو معروف میشن " بعد یه دفه گم و گور میشن ؛ حالا یا کوچ میکننو میرن یه دیار دیگه یا کلا دیگه ازشون خبری نیست ؟! :105:
دیروز در کمال نا باوری دکتر بهم گفت به خاطر رینو پلاستی مجاری هوایی بینیت تنگ شدن " (حالا باز کاش ظاهر قضیه موفقیت آمیز بود!!! ما حرفی نداشتیم ) خلاصه هوا نمیتونه خوب از گوش ت عبور و مرور کنه و خلاصه کلوم اینکه اگه به گوشات نرسی قارچی میشی ! بعد من فکر کردم بهتره با توجه به شرایط مالی افتضاحی که الان گریبان گیرم شده بزنم تو کار برداشت قارچ ! میگن فروشش خوبه .
حالا میگن خدا همیشه جای شکرشو باقی میذاره ها " ما تو موسیقی یه مبحثی داریم به نام تربیت شنوایی ؛ اخوی گرام دیروز نطق میکرد ((فائزه برو خدا رو شکر کن تربیت بویایی ندارین ؛ وگرنه دیگه باید قید همه چیو میزدی !)) حالا خدایی پر بیرام نمیگه بنده ی خدا ..
خلاصه اینکه تو کمپانیمون یه گوش سالم داشتیم که اینم به رحمت خدا رفت !
دیگه اینکه خیلی هوا داره سرد میشه ها ! این یعنی داره پاییز میشه .
من عاشق پاییزم " زمستونم قشنگه ؛ ولی پاییز یه چیز دیگست .
این روزا عجیب بچگیام جلو چشممن !
نمیدونم چرا ! ولی سرمای این موقع منو یاد یه خونه تکونی میندازه .
من و داداش کوچیکم هنوز خیلی کوچولو بودیم که یه روز مامان همه ی اهالی رو جمع کردو گفت باید یه خونه تکونی درست و حسابی بکنیم . دیدین که بچه ها تا کوچیکن چقدر کار کردنو دوست دارن ( کاش وقتی بزرگ میشدنم دوست داشتن !) خلاصه من و داداشمم هی گفتیم به مام یه کاری بدین " یه جاییو تمییز کنیم . خلاصه ملتم واسه اینکه آروممون کنن گفتن شما برین حوضو خوب بشورین .
تو حوض دو تا ماهی قرمز بود " ماهیا رو گرفتیمو انداختیم تو یه لگنو شروع کردیم به شستن حوض . حوضو که شستیم " داداشم گفت : فائزه برو یه صابون بیار ( چون من کوچیکتر بودم " به من زور میگفت !!) خلاصه مام رفتیم یه صابون آوردیم ..
حالا حدس بزنین چی شد ؟ !!
داداشم صابونو انداخت تو لگن ماهیه و ماهی رو گرفت تو دستشو ؛ صابونو کشید رو شکم ماهی و خلاصه the end !! :[نیشخند]:
ملت وقتی اومدنو من و داداشمو در حال شستن ماهی بیچاره با صابون دیدین ؛ چشماشون گرد میشدو با مِنو من همدیگه رو صدا میزدن !
داداش بزرگم خیلی سعی کرد ماهیو با اب تمییز نجات بده ! ولی خب دیر رسیده بودو ماهیا مردن .. :embarassed:
و این اتفاق برا همیشه ثبت شد تو دفتر خاطرات خانوادگی ما ..
پاییز شدیدا انرژی منو که نتیجش جیغ جیغ کردنو خنده های وقت و بی وقتو بپر بپر کردناستو میاره پایین " ولی آرامش پاییز فوق العادست ..
بی پولیم بد دردیه هاا " هی به این خار شوهر گفتم یه فکری بکن , هی گفت : هیچ چی بهتر از جلو tv خوابیدنو پاهاتو رو میز tv گذاشتن نیست !!
کفگیرم بدجور خورده ته دیگ ؛ باید گیتارمو بفروشم ( همینم غنیمتیه )" خیلی استفاده ای نداره " ولی من خیلی باهاش خاطره دارم ؛ جدا از این دست دومو خیلی مفد میخرن .. .
یه موقایی فکر میکنم؛اون باباهاییم که خیلی کنسنم بد نیستنااا! اینجوری ادم وقتی ازشون یه پول قلمبه میگیره کیف میکنه :twisted:
تازه کلیم به خودش احسنتو و فتبارک الله میگه ؛ ولی این بابای من آدم که تو چشاش نگاه میکنه دلش نمیاد ازش پول قلمبه بگیره !!
:D :D
من اول بگما " اینجا اصلا دنبال حرف تازه ای نباشید که من شرمندتون میشم بخدا..!!
من دیروز به یک موضوع مهم پی بردم .
همیشه برام سوال بود که چه جوری میشه مثلا یه دکتر جراحی زیبایی یه دفه اسم در میکننو معروف میشن " بعد یه دفه گم و گور میشن ؛ حالا یا کوچ میکننو میرن یه دیار دیگه یا کلا دیگه ازشون خبری نیست ؟! :105:
دیروز در کمال نا باوری دکتر بهم گفت به خاطر رینو پلاستی مجاری هوایی بینیت تنگ شدن " (حالا باز کاش ظاهر قضیه موفقیت آمیز بود!!! ما حرفی نداشتیم ) خلاصه هوا نمیتونه خوب از گوش ت عبور و مرور کنه و خلاصه کلوم اینکه اگه به گوشات نرسی قارچی میشی ! بعد من فکر کردم بهتره با توجه به شرایط مالی افتضاحی که الان گریبان گیرم شده بزنم تو کار برداشت قارچ ! میگن فروشش خوبه .
حالا میگن خدا همیشه جای شکرشو باقی میذاره ها " ما تو موسیقی یه مبحثی داریم به نام تربیت شنوایی ؛ اخوی گرام دیروز نطق میکرد ((فائزه برو خدا رو شکر کن تربیت بویایی ندارین ؛ وگرنه دیگه باید قید همه چیو میزدی !)) حالا خدایی پر بیرام نمیگه بنده ی خدا ..
خلاصه اینکه تو کمپانیمون یه گوش سالم داشتیم که اینم به رحمت خدا رفت !
دیگه اینکه خیلی هوا داره سرد میشه ها ! این یعنی داره پاییز میشه .
من عاشق پاییزم " زمستونم قشنگه ؛ ولی پاییز یه چیز دیگست .
این روزا عجیب بچگیام جلو چشممن !
نمیدونم چرا ! ولی سرمای این موقع منو یاد یه خونه تکونی میندازه .
من و داداش کوچیکم هنوز خیلی کوچولو بودیم که یه روز مامان همه ی اهالی رو جمع کردو گفت باید یه خونه تکونی درست و حسابی بکنیم . دیدین که بچه ها تا کوچیکن چقدر کار کردنو دوست دارن ( کاش وقتی بزرگ میشدنم دوست داشتن !) خلاصه من و داداشمم هی گفتیم به مام یه کاری بدین " یه جاییو تمییز کنیم . خلاصه ملتم واسه اینکه آروممون کنن گفتن شما برین حوضو خوب بشورین .
تو حوض دو تا ماهی قرمز بود " ماهیا رو گرفتیمو انداختیم تو یه لگنو شروع کردیم به شستن حوض . حوضو که شستیم " داداشم گفت : فائزه برو یه صابون بیار ( چون من کوچیکتر بودم " به من زور میگفت !!) خلاصه مام رفتیم یه صابون آوردیم ..
حالا حدس بزنین چی شد ؟ !!
داداشم صابونو انداخت تو لگن ماهیه و ماهی رو گرفت تو دستشو ؛ صابونو کشید رو شکم ماهی و خلاصه the end !! :[نیشخند]:
ملت وقتی اومدنو من و داداشمو در حال شستن ماهی بیچاره با صابون دیدین ؛ چشماشون گرد میشدو با مِنو من همدیگه رو صدا میزدن !
داداش بزرگم خیلی سعی کرد ماهیو با اب تمییز نجات بده ! ولی خب دیر رسیده بودو ماهیا مردن .. :embarassed:
و این اتفاق برا همیشه ثبت شد تو دفتر خاطرات خانوادگی ما ..
پاییز شدیدا انرژی منو که نتیجش جیغ جیغ کردنو خنده های وقت و بی وقتو بپر بپر کردناستو میاره پایین " ولی آرامش پاییز فوق العادست ..
بی پولیم بد دردیه هاا " هی به این خار شوهر گفتم یه فکری بکن , هی گفت : هیچ چی بهتر از جلو tv خوابیدنو پاهاتو رو میز tv گذاشتن نیست !!
کفگیرم بدجور خورده ته دیگ ؛ باید گیتارمو بفروشم ( همینم غنیمتیه )" خیلی استفاده ای نداره " ولی من خیلی باهاش خاطره دارم ؛ جدا از این دست دومو خیلی مفد میخرن .. .
یه موقایی فکر میکنم؛اون باباهاییم که خیلی کنسنم بد نیستنااا! اینجوری ادم وقتی ازشون یه پول قلمبه میگیره کیف میکنه :twisted:
تازه کلیم به خودش احسنتو و فتبارک الله میگه ؛ ولی این بابای من آدم که تو چشاش نگاه میکنه دلش نمیاد ازش پول قلمبه بگیره !!
:D :D