[You must be registered and logged in to see this image.]
كودكي همواره بخشي عميق از زندگي انسان بوده است اما بحث عمومي در اين باره تقريباً‌ هميشه به نكات شخصي و عملي به‌صورت كتاب‌هاي زندگينامه و رمان و نيز كتب آموزش والدين محدود بوده است.
اما در 30 سال گذشته، انقلابي علمي، فهم ما را از كودكان و بچه‌ها تغيير داده است. كودكان هم بيشتر مي‌دانند و هم بيشتر از آنچه فكر مي‌كرديم امكان‌پذير است، ياد مي‌گيرند.

دانشمندان به‌ تازگي و تدريجاً‌ به سازوكارهاي يادگيري كودكان پي برده‌اند. تفكر درباره كودكي مي‌تواند به ما كمك كند به پرسش‌هاي عميقي درباره حقيقت، تصور، عشق، آگاهي، هويت و اخلاق پاسخ دهيم. بدون گزافه، اين امر مي‌تواند به ما بگويد كه چگونه انسان شديم.

هوش انساني از كجا سرچشمه مي‌گيرد؟ پاسخ‌هاي سنتي بر فشارهايي تأكيد مي‌كند كه سبب شد انسان ابتكارهايي به خرج دهد و با روش‌هاي تازه همكاري كند. دوران طولاني قبل از بلوغ كه كودكي نام دارد، احتمالاً‌ در بطن توانايي انسان براي يادگيري و تصور قرار دارد؛ يعني توانايي ما براي تغيير دادن كارهايمان به‌منظور انطباق با جهان و تغيير دادن جهان براي انطباق با آنچه انجام مي‌دهيم.

ارتباط بنيادي بين كودكي و هوش را مي‌توان در ميان طيف وسيعي از گونه‌ها ديد. نمونه‌هاي كلاسيك اين پديده در پرندگان ديده مي‌شود؛ در پرندگاني مانند كلاغ كه جوجه‌ها نيازمند مراقبت بسيار هستند و مدتي طول مي‌كشد تا آنها به بلوغ برسند و توانايي‌هاي يادگيري آنها مانند پستانداران بزرگ است.

برخي ديگر از گونه‌هاي پرندگان همچون مرغ كه با سرعت بسيار بيشتري به بلوغ مي‌رسند‌، رفتار بسيار انعطاف‌ناپذيرتر و توانايي‌هاي يادگيري ضعيف‌تري دارند؛ از اين رو، بيشتر سر از قابلمه غذا درمي‌آورند تا روي جلد نشريه ساينس. به‌نظر مي‌رسد مرغ‌ به توانايي‌هاي ذاتي خاصي متكي است كه براي يك موقعيت مشخص محيطي مناسب است اما كلاغ راهبرد بسيار منعطف‌تري دارد و مي‌تواند بياموزد چگونه يك شيء كاملاً جديد مانند يك قطعه سيم را به ابزاري تازه بدل كند.

چرا اين همبستگي به ظاهر متناقض بين دوران رشد طولاني پيش از بلوغ و پيچيدگي فكري وجود دارد؟ راهبرد يادگيري مزاياي بسياري دارد زيرا اجازه مي‌دهد جانور در محيط‌هاي بسيار بيشتر امكان بقا داشته باشد و حتي اين محيط‌ها را تعديل كند. اما يك نقطه ضعف بزرگ دارد: تا اين يادگيري اتفاق نيفتد، جانور يادشده بي‌دفاع است. دوره طولاني پيش از بلوغ راهي براي يادگيري است. بين كودكان كه در دوره‌اي محافظت‌شده ياد مي‌گيرند و تصور مي‌كنند و بزرگسالاني كه در اين حال از آنان مراقبت‌ مي‌كنند، تقسيم كار شده است.
كودك انسان تعمداً كاري از دستش برنمي‌آيد.

از آنجايي كه آنها مجبور نيستند كارهاي بزرگسالان را انجام دهند، مي‌توانند كشف كنند چگونه جهان مي‌گردد و امكانات آن را بررسي كنند. افزون بر اين، همان‌طور كه جهش‌هاي كوچك ژنتيك در برنامه رشد جسمي مي‌تواند به تغييرات بزرگي در شكل اندامواره در بزرگسالي بينجامد، تغييرات كوچك در برنامه زماني رشد ما مي‌تواند همان چيزي باشد كه رفتار ما را متفاوت از ديگر جانوران مي‌كند.

انسان آشكارترين نمونه راهبرد كودكي طولاني است. طول دوره پيش از بلوغ ما بيشتر از هر گونه ديگري است و بايد سرمايه‌گذاري بيشتري روي كودكانمان كنيم. اخيراً برخي دانشمندان گفتند كه وقت‌گذاشتن انسان روي مراقبت از بچه‌ها علت اصلي وجود احساس و عاطفه، توانايي نوع‌دوستي، همدلي و همكاري است. اما دوره كودكي همان قدر كه باعث شكل‌گيري عواطف مي‌شود، باعث رشد عقل نيز مي‌شود.

رابطه تكاملي بين دوره پيش از بلوغ و هوش مي‌تواند يك رشته كشف‌هاي ديگر را توضيح دهد. از قديم، روانشناسان و فيلسوفان فكر مي‌كردند كه كودكان و بچه‌ها اساساً بزرگسالان ناقص، غيرمنطقي، غيراخلاقي و خودمحور هستند. اما در 3 دهه گذشته، اين تصوير كاملاً‌ دگرگون شده است. مثلاً‌ به‌نظر مي‌رسد بچه‌ها پس از تولد مي‌دانند كه بقيه افراد شبيه آنان و اينكه برخي چيزهاي نزديك‌تر از ديگر چيزها هستند.

همچنين كشف شده چگونه بچه‌ها درباره اجسام و موجودات زنده و مهم‌تر از آن درباره ديگر افراد ياد مي‌گيرند. يكي از مفاهيم بنيادي درباره علوم شناختي اين است كه مغز انسان از برخي جهات مانند كامپيوتر است. همين اواخر، حتي تدريجاً سازوكارهاي رياضي بنيادي و تغييرات مغزي را كه سبب مي‌شود اين يادگيري‌ها را رخ دهد، كشف شده است.

معلوم شده است كه كودكان و بچه‌ها توانايي‌هاي بسيار پيشرفته‌اي براي استنتاج كردن الگوهاي آماري، استفاده كردن از منطق آماري و استدلال قياسي درباره چگونگي فعاليت انسان، اشياء و زبان دارند. آنان از همان فنوني استفاده مي‌كنند كه پايه پيشرفت‌هاي اخير در زمينه يادگيري با دستگاه محسوب مي‌شود. به‌نظر مي‌رسد بچه‌ها احتمال اين را كه فرضيه‌هاي آنان درباره جهان درست باشد، با رسيدن شواهد تازه، به‌روز مي‌كنند و اين امر به آنان اجازه مي‌دهد كه نظريات خود را درباره چگونه كار جهان تغيير دهند.

از نظر عصبي، مي‌دانيم كه مغز بچه‌ها بسيار انعطاف‌پذيرتر از مغز بزرگسالان است. در واقع كودكان اتصالات عصبي بيشتري از بزرگسالان دارند. مغز بچه‌ها اتصالات ضعيفي بين نورون‌ها برقرار كرده، سپس اتصالات بي‌مصرف را حذف و اتصالات سودمند را تقويت مي‌كند. بخش جلوي غشاء مغز مدت زيادي طول مي‌كشد تا به بلوغ برسد. تكميل اين قسمت از مغز تا اواسط دهه 20سالگي طول مي‌كشد. توانايي‌هاي انسان براي تمركز كردن، برنامه‌ريزي و عمل كردن در كنترل اين بخش از مغز است و شكل‌گيري آنها منوط به دوره يادگيري طولاني در كودكي است.

اين توانايي‌هاي چشمگير يادگيري فقط در آزمايشگاه شكل نمي‌گيرد بلكه در رفتار روزانه كودك بازتاب مي‌يابد. ما كار مي‌كنيم، آنان بازي مي‌كنند. بازي وجه اصلي دوره طولاني پيش از بلوغ است كه به ظاهر بي‌فايده است اما در واقع سودمند است.

مطالعات جديد نشان مي‌دهد بازي اكتشافي – تمايل بي‌قرارانه و بي‌انتها براي فشار دادن همه دكمه‌ها و كشيدن همه بندها – به بچه‌ها كمك مي‌كند چگونگي كار جهان را كشف كنند. بازي‌‌هاي وانمودي بچه‌ها – نمايش هويت‌هاي ديگر، دوستان خيالي و تخيلات عجيب و غريب – به آنان كمك مي‌كند تمام حالت‌هاي مختلفي را كه انسان‌ها به‌خود مي‌گيرند، تمرين كنند.

تصويري كه از اين تحقيقات به دست مي‌آيد، اين است كه نقش كودكان خيلي تفاوت چنداني با بزرگسالان ندارد. ذهن بچه‌ها به اندازه ذهن بزرگسالان پيچيده و نيرومند اما بسيار متفاوت و متناسب با نقش تكاملي آنان است. كودكان يادگيرندگان فوق‌العاده‌اي هستند اما در برنامه‌ريزي بسيار ضعيف هستند، تخيلات بسيار خلاقانه‌اي دارند اما كوچك‌ترين توان اجرايي ندارند. بچه‌ها «اداره تحقيق و توسعه» گونه انسان هستند، درحالي‌كه ما بزرگسالان «بخش توليد و بازاريابي» هستيم.

نيوساينتيست