سلام سلام سلاااااااااااااااااااااااااام
نه بخدا " چی چیو حالم خوبه ؛ اینقدر دچار دپرسیجاتم " چیکار کنم بخدا؟ دستم از چاره کوتاه ..
این چند روز همش دارم برنامه ریزی میکنم که باید چی بخونمو و دوباره از کجا شروع کنم ؛ تصمیم گرفتم برا این امتحاتم عمومیا رو مثل آدمی زادگان بخونم "
حالا اینا رو ول کنین ..
اگه بدونین امروز چی دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟
عید یه گربه تو حیاط خلوت که پشت اتاق من میشه زاییده بود " ما نمیدونستیم ؛ یه روز که مامانم رفته بود انارا رو جمع کنه نفهمیده بودو بچه گربه هه رو گرفته بود تو دستش که یه دفه با صدای جیغش دویدییمو رفتیم دیدیم آخی ی ی ی ی ی ی" هنوز پاهاش رشد نکرده بود " بیحال بود ؛ مامانو باباشم نبودن " خلاصه بابا گفت بذاریم سر جاش که حتما پدر مادرش میان دنبالش ..
خلاصه شب که شد مامانه اومدو بهش شیر دادو رفت ..
یه ذره که بچه هه بزرگتر شد " بردنش ؛ البته هنوز نمیتونست از دیوار بپره هاا ؛ مامانه گرفتشو بردش ..
خلاصه دیگه ازش خبری نبود تا اینکه یه دفه امروز دیدم برگشتن ؛ البته اول نفهمیدم اونه ؛ خیلی بزرگ شده بود ولی بعد که مامانشو دیدم فهمیدم خودشه ......
وااااااااااااااای اینقدر با مزه شده ه ه ه ه "
اینام عکساشن " از تولد تا امروز که حدودا 5 ماهو نیمشه ..


این عکسیه که تازه پیداش کرده بودیم ..

[You must be registered and logged in to see this image.]



اینام عکسایین که امروز ازش گرفتم ..

[You must be registered and logged in to see this image.]