Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionما و حاجی محمود .. Emptyما و حاجی محمود ..

more_horiz
دیروز تو خیابون حاجی محمودو دیدم " حاج محمود خدمتکار دبیرستانمون بود ..
وااای هیچ فرقی نکرده بود؛ عین اون روزا ؛ همینطور یه چهره ی عبوس متمایل به لبخند داشت..
چقدر دلم تنگ شد برا دبیرستانمون
ما یه گروه 8 نفره بودیم و اونقدر شلوغ بودیم که مدیرمون مجبور شد سال دیپلم ما رو با 8 تا بچه های ارومو درس خون بکنه تو یه کلاسو کلا یه کلاس جدا گانه ای برامون تشکیل بده " و تمام معلمای زنو بذاره برا کلاسای دیگه و اکثر درسای ما رو به معلمای مرد مدرسه داد تا بتونن ما رو کنترل کنن " افسوس که این معلما از ما بی انظباط تر و نا خلف تر بودن ..!!
اون موقا از این تلفای کوچیک 10 تومنی بود که به هم وصل بودن ؛ ما خوراکمون این تلفا بود " سر کلاس ؛ تو ازمایشگاه ؛ سر جلسه ی امتحان و سر کلاسو ؛ همیشه جیبامون از این تلفا پر بود ..
یه روز اقای موسوی دبیر ریاضیمون نیومده بود " اون روز هیچ کدوممون پول نداشتیم که بریم تلف بخریم ؛ اون موقا حاج محمود هنوز بوفه نداشت ؛ یه کمد کوچیک تو آبدارخونش بود که خوراکیاشو میریخت توی اون کمدو بچه ها میرفتند تو آبدارخونه از ش خرید میکردن ..
اون روز هممون افسرده شده بودیم از اینکه چرا پول نداریم بریم تلف بخریم
کنار سالن یه میز اطلاعات بود که همیشه روزنامه هایی که مدرسه اشتراک داشتو میریختن روی اون میز
از کلاس اومدیم بیرونو رفتیم تو سالن نشستیم روی میزو در حالی که خیلی آروم نشسته بودیمو روزنامه ها رو نگاه میکردیم یه دفه نگامون افتاد به یه عکس 50 تومنی که توی یکی از روزنامه ها بود ..
یه دفه یه جرقه ای تو ذهنمون روشن شدو " طی یک عملیات ظریف کاری با مهارت خاصی 50 تومنی رو از وسط روزنامه در اوردیم ..
50 تومنی رو تا زدیم که نوشته های پشتش معلوم نباشه ..
عاطفه رفت حاج محمودو پیدا کرد و گفت بیا میخوایم ازت خرید کنیم ..
همه ی بچه ها سر کلاس بودن ؛ عاطفه و مرجان و الهه قرار شد کشیک بدن که مدیرمون یه دفه از دفتر بیرون نیاد ..
من و عفت قرار شد بریم اون 50 تومنی رو بدیمو یه چیزی بخریم ..
حاج محمود اومد" در کمدشو باز کرد ، گفت چی میخواین " عفتم در حالی که رنگش پریده بودو 50 تومنی رو محکم تو مشتش گرفته بود که مبادا پشتش معلوم بشه " یه نگاهی به من کرد !
منم فوری یه کیک 50 تومنی برداشتمو عفت پولو گذاشتو هردو مون با سرعتی در حد نور از ابدار خونه رفتیم بیرون " دو قدمی از ابدار خونه دور شده بودیم که یه دفه صدای نعره ی حاج محمود از ابدار خونه بلند شد ..
کیکو انداختیم طرف عاطفه که به در خروجی سالن نزدیکتر بود ؛ عاطفه کیکو برداشتو همگی پشت سرش دویدیم طرف در خروجی سالنو رفتیم تو حیاط ..(حیاط مدرسه خیلی خیلی بزرگ بود و اصلا جایی برای قائم شدن نبود )
حاج محمودم که پولو باز کرده بودو پشت پولو دیده بودو فهمیده بود اون 50 تومنی روزنامه بوده از آبدار خونه دوید بیرونو اومد تو حیاط دنبالمون ؛ نزدیک 5 دقیقه ما دور حیاط میدویدیمو جیغ میزدیمو حاجی محمودم دنبالمون میکردو بدو بیرا میگفت ..
حاج محمود که دیگه نفسش تنگ شده بود و کلافه بود شروع کرد به استفاده از الفاظ رکیک ناموسی " که دیگه دست ما از چاره کوتاهو به عاطفه گفتیم کیکتو بنداز ..
خلاصه حاج محمود کیکو برداشتو ؛ غر غر کنان روانه ی سالن شده بود که دوزاریمون افتاد داره میره جریانو به مدیر بگه که منو الهه دویدیم طرفشو" راشو بستیمو کلی قربون صدقش رفتیمو آوردیمش تو سایه و کلی باهاش حرف زدیم که داشتیم باهات شوخی میکردیم ؛ ولی حاج محمود به هیچ صراطی مستقیم نبودو هیچ رقم بی خیال ماجرا نمیشد ؛ که شانس اوردیم اون موقع بابای من و مرجانو عاطفه اونجا تدریس میکردن که مجبور شدیم با معرفی خودمون حاج محمودو راضی کردیم که فقط یه شوخی بوده اصلا قرار نبوده کیکو باز کنیم ..
از اون به بعد همیشه حاج محمود اول پولامونو باز میکردو تا مطمئن نمیشد اصله ..!! :embarassed:

descriptionما و حاجی محمود .. EmptyRe: ما و حاجی محمود ..

more_horiz
:{قاه قاه}:

descriptionما و حاجی محمود .. EmptyRe: ما و حاجی محمود ..

more_horiz
همین تقلبها رو کردی دم دمای انتخابات تو ستاد ا.ن دیدمت . اینم آخر عاقبت تخم مرغ دزد :[نیشخند]:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply