خدای من!
تو مؤ من به خویش را ، معتقد به خویش را باورمند خویش را تعذیب می کنی؟! تو بر تشنه امیدوار به رحمتت، چشمه عفو خویش را تحریم می کنی؟! تو پناهنده به قله عفوت را به زیر می افکنی؟!

نه، نه، نه این از حضور جاودان عفو تو دور است .

به یأس افکندن، محروم کردن، به خذلان کئشیدن با کرم تو منافیست ..

ای کاش می دانستم که مادرم آیا برای شقاوت زاده است مرا؟

وبرای رنج وحرمان پرورده است مرا؟

که ای کاش مادرم نمی زادم چنین غایتی را ودر دامن نمی پروردم چنین نهایتی را .

وای کاش می دانستم که آیا فخر سعادتمندانم بخشیده ای وهمجوار خودت در بوستان نزدیکیت دست کرامت بر سرم کشیده ای که چشمانم روشنی بیابد ودلم آرام وقرار بگیرد .

خدایا!

تو چهره ای را که بر خاک عظمتت سائیده است سیاه می کنی؟

زبانی را که به ثنا ء ومجد وجلال تو گویا شده است فرو می بندی؟ دلی را که با مهر تو عجین شده است مهر می زنی؟

خدای من !

تو گوشی را که در دشت فرمان تو، آوای تو دل خوش کرده است کر می کنی؟! تو دستهایی را که با هزاران امید به سویت برخاسته است به زنجیر می کشی؟!

تو بدنهایی را که بر قله عبادت تو صعود کرده است عذاب می کنی؟

بر پرستندگانت درهای رحمتت را مبند وحجاب رخسار زیبایت را بر مشتاقانت مپسند!

خدایا!

جانی که به توحید تو عزت یافته است چگونه خوار یش را در هجرانت تحمل می کنی؟

خدای من!

دلی را که در آتش عشقت سوخته است چگونه در آتش عذابت می سوزانی؟

خدای من!

تو پناهم ده ! تو دریابم ! تو در کنارم گیر ! از گرداب دهشتناک غضب وسیل توفنده خشمت، تو رهائیم بخش!

ای منت نعمت های عظیم تو بر ما وتو بندگان را دلسوزنده!

ای خیل عام را بخشنده! وخواص را در کنار گیرنده!

ای از خطایا در گذرنده! مشتاق هر شتابنده!

ای مر گناهای را بخشنده ومر عیوب را پوشنده !

خدایا!

به رحمتت که رهایم ساز از عذاب آتش وحرارت نار.

ونجاتم ده از رسوایی ننگ وفضیحت عار ، در آن زمان که ابرار را برتری می بخشی بر اشرار، در آن زمان که درونم به هم می ریزد وبرون به هول می آمیزد .

در آن زمان که نیکوکاران ومحسنین به بارگاه رحمتت قرب می یابند و بدکاران و ستمکاران به خویش، به دیار خشمت تبعید می شوند .
در آن زمان که هر کس به دروی کاشته های خویش می نشیند وغبار ظلم بر چهره کس نمی نشیند .


از مناجات الخائفین، صحیفه ی سجادیه