Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. Empty::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
ارزشمندترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه در دل حس ميشوند.لطفا به اين ماجرا توجه كنيد:

اوميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک، همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد.زن ديگري که همسرم از من ميخواست با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم.آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست.به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند.ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من نگاه ميكند، به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم.وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم.چند روز بعد مادر م در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم.کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد.يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم.در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست.زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود.

description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. EmptyRe: ::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
آقاي حاج رضا خيلي جالب بود، پس اون زن ديگر مادر بوده، گفتم هيچ همسري از اين كارا در حق شوهرش نمي كنه :[نیشخند]:

description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. EmptyRe: ::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
omid wrote:
آقاي حاج رضا خيلي جالب بود، پس اون زن ديگر مادر بوده، گفتم هيچ همسري از اين كارا در حق شوهرش نمي كنه :[نیشخند]:


آقا اميد مثل اينكه يه مدتي با بدان ( اون آقا كاوه :[نیشخند]: ) نشست و برخاست داشتيداااا 😆

description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. EmptyRe: ::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
چه زن خوبی داشتم اون آقا
واسه آیندم به درد می خوره...منم حتما از این کارا خواهم کرد

description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. EmptyRe: ::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
ولی من اعتراف میکنم هرگز همچین کاری نمیکنم " یعنی میخوام بکنما ولی خدا لعنت کنه این شیطون که همش تو جلد ما رخنه میکنه .. 😢

من به اسمال اقا میگم به مامانت زنگ بزن بگو شب میری دنبالش " بعد شب که میشه به مامان اسمال اقا زنگ میزنمو میگم بیاین دم در واستین اسمال آقا الان میاد دنبالتون " بعد خودم لباس میپوشمو با اسمال آقا اول میریم دنبال مامان خودمو " بعدم میریم دم خونه ی اجیو به زور میچاپونمشون تو ماشینو بعدم میریم از جلوی در خونه ی اسمال آقا ( مامان اسمال اقا دم در واستاده ) رد میشیمو من شیشه رو میدم پایین و در حالی که ماشین در حال حرکته به مامان اسمال اقا میگم : شرمنده ؛ تکمیله " حالا برین تو ؛ این موقع شب خوبیت نداره یه زن واسته دم در .. !!!! 21

آخی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی دلم خنک شد ..!!!!!!!!!!! :[نیشخند]:

description::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::.. EmptyRe: ::..شبی که همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم::..

more_horiz
عرض سلام و ادب :flower:
آقا ما وقتي نيستيم هم باز اين سحر خانم همه چي رو از چشم ما مي بينه! :[نیشخند]:
من چكاره بيدم؟؟؟ :[نیشخند]: :[نیشخند]:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply