شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود اورفته شهر ودر آنجا شلوار جین وتی شرت تنگ به تن می کند او هرروز به جای غذا دادن به حیوانات جلو آینه به موهای خود ژل می زند او با کبری چت می کند دیروز که حسنک با کبری چت می کرد کبری گفت تصمیم بزرگی را گرفته کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند ودیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد پتروس روزی دید سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کردچون او زیاد چت کرده بود او نمی دانست که تا چند لحظه دیگر سد می شکند از این رو درحال چت کردن غرق شد کبری تصمیم گرفت برای مراسم دفن با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود ریز علی دید کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت ریز علی چراغ قوه داشت ولی حوصله درد سر نداشت ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را درآورد قطار به سنگها برخورد کرد ومنفجر شد کبری ومسافران قطار مردند اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت .خانه مثل همیشه سوت وکور بود چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان نا خوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد او اصلا حوصله مهمان ندارد او پول ندارد تا شکم مهمانها راسیر کند او در خانه تخم مرغ وپنیر دارد ولی گوشت ندارد آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت اما او هم از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد.