بودن, حصار تنگ وتاریکی است

وتنگنا خو کرده اند(احساس نکرده اید)

چه سخت و غم انگیز است

سرنوشت کسی که طبیعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارند

چه تلخ است میوه درخت بینایی!


این سرگذشت غم انگیز است در حیات آدمی!

بی تابی فرار از بند به سوی رهایی

و اضطراب نجات از رهایی


حلاج شهرم که کسی نمی داند که:

زبانم چیست؟

که دردم چیست؟

که عشقم چیست؟

که دینم چیست؟

که جنونم چیست؟

که فغانم چیست؟

که سکوتم چیست؟

چه رنجی است

لذتها را تنها بردن و

چه زشت است

زیبایی ها را تنها دیدن و

چه بدبختی آزار دهنده ای است

تنها خوشبخت بودن