آفتاب شيعه از مغرب درآ

بار ديگر سر زن از غار حرا

يا محمد «لن تراني» تا به کي

اينچنين در پرده خواني تا به کي

از چه رو در پرتو خورشيد وحي

کـُند گرديده است تيغ امر و نهي

بت پرستان ترکنازي مي کنند

با کلام الله بازي مي کنند

تيغ برکش تا تماشايت کنند

تا که نتوانند حاشايت کنند

پاک کن از دامن دين ننگ را

اين عروسکهاي رنگارنگ را

با تو در آئينه ليل و نهار

بازتاب ديگري دارد بهار

کربلا بيت الحرامي ديگر است

حاجيانش را مرامي ديگر است

نيّتش ترک سر و پا گفتن است

در پي اش تکبير در خون خفتن است

از حرم تا قتلگه سعي صفاست

رد پاي اهل بيت مصطفي ست

عيد اضحي، ذبح اکبر را ببين

کعبه در خون شناور را ببين

اي جوانان بني هاشم، چرا

بر نمي داريد تابوت مرا؟

تاک تا کِـي سَر کند در آفتاب

تا ز شاخ و برگ او جوشد شراب
شعر: محمدرضا آغاسي