چه بد زمانه اي است اين زمانه ما ----- زمانه اي كه نه رحم دارد و نه وفا
زمانه اي كه بود آفتاب آن ثرو ت ---- به احترام لباست نگه شود حرمت
زمانه اي كه در آن پول و مال فرهنگ است ---- ادب و معرفت و حياش بيرنگ است
زمانه اي كه در آن جوانه ها پيرند ---- نيامده به دنيا زجان خود سيرند
زمانه اي كه در آن سكه ها نمايان تر ---- ز عشق آن دو جوان آرزو در سر
زمانه اي كه در آن ازدواج با پول است ---- براي جوانان عاشقي همچون غول است
زمانه اي كه ندارد كسي خبر از هم ---- نيست دلي كه ندارد نشانه اي از غم
زمانه اي كه پر است از جفا و نامردي ---- نيست به جز سايه غم براي همدردي
زمانه اي كه چشمها بروي حق بسته است ---- همه دلها ز نابرابري خسته است
زمانه ای که به باطن. کسی ندارد کار ---- ظاهر است که به مقصد میرساند بار
زمانه ای که پدر از پسر دلش خون است ----- دیوانه اش عاقل و عاقلش چو مجنون است
زمانه ای که زمان هم زدست ما شاکیست ---- میان نیک و بد ما فاصله پیدا نیست
زمانه ای که به جای کمک به همدیگر ---- برادر هم حتی به روی ما میبندد در
زمانه ای که بدیست در جواب هر نیکی ---- به کفش هر نفری نشسته یک ریگی
زمانه ای که چنین وصف و حالتی دارد ---- چرا دوباره هم آدم دانه بد میکارد
زمانه اي كه بود آفتاب آن ثرو ت ---- به احترام لباست نگه شود حرمت
زمانه اي كه در آن پول و مال فرهنگ است ---- ادب و معرفت و حياش بيرنگ است
زمانه اي كه در آن جوانه ها پيرند ---- نيامده به دنيا زجان خود سيرند
زمانه اي كه در آن سكه ها نمايان تر ---- ز عشق آن دو جوان آرزو در سر
زمانه اي كه در آن ازدواج با پول است ---- براي جوانان عاشقي همچون غول است
زمانه اي كه ندارد كسي خبر از هم ---- نيست دلي كه ندارد نشانه اي از غم
زمانه اي كه پر است از جفا و نامردي ---- نيست به جز سايه غم براي همدردي
زمانه اي كه چشمها بروي حق بسته است ---- همه دلها ز نابرابري خسته است
زمانه ای که به باطن. کسی ندارد کار ---- ظاهر است که به مقصد میرساند بار
زمانه ای که پدر از پسر دلش خون است ----- دیوانه اش عاقل و عاقلش چو مجنون است
زمانه ای که زمان هم زدست ما شاکیست ---- میان نیک و بد ما فاصله پیدا نیست
زمانه ای که به جای کمک به همدیگر ---- برادر هم حتی به روی ما میبندد در
زمانه ای که بدیست در جواب هر نیکی ---- به کفش هر نفری نشسته یک ریگی
زمانه ای که چنین وصف و حالتی دارد ---- چرا دوباره هم آدم دانه بد میکارد