Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ Emptyقله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
قله ي خوشبختي كجاست؟؟

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
سلام
فکر می کنم هنوز مطلبتون کامل نشده اما به هر حال خواستم بگم که من همیشه از تاپیک های شما نهایت استفاده رو می برم مخصوصا تاپیک هایی که در بخش دین و مذهب می نویسید.
متشکرم. 53

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
به نظر من قله خوشبختی اونجاس که بدونی کسی هست توی این دنیا که واقعا دوستت داره.

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
وقتی به چیزی که داری قانع باشی یعنی روی قله خوشبختی ایستادی :D

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
elnaz wrote:
سلام
فکر می کنم هنوز مطلبتون کامل نشده اما به هر حال خواستم بگم که من همیشه از تاپیک های شما نهایت استفاده رو می برم مخصوصا تاپیک هایی که در بخش دین و مذهب می نویسید.
متشکرم. 53

با سلام خدمت شما
مطلبم همينه كه قله ي خوشبختي كجاست؟
از نظرتون هم متشكرم
موفق باشيد :)

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
قله ی خوشبختی..!!!!!!!!!
فرصتی نیست " لحظه ی خوشبختی
حتی از دره فراتر نرود خوشبختی
..... !
راستش از این پستتون خیلی جا خوردم..
2 سال پیش در نهایت سادگی رفتم پیش بزرگ شهر که بدون اغراق همه اون رو جلوه ای از نور خدا میدیدند و البته منم اون رو می پرستیدم؛ خواستم برای درد بی درمونم راهی پیدا کنم" مهرمانه ترین حسم رو بهش گفتم و در اوج درماندگی ؛ ازش کمک خواستم ؛ خواستم دستمو بگیره و نگذاره احساسم مرداب بشه و من رو فرو بکشه...
هنوز گریه های اون روزم رو خوب یادمه .. حاج آقا برگشت و چه محکم به من گفت: دیر اومدی " تو خودت شدی باطلاق..
رفته بودم راهی رو ببینم که میگن انتهای اون خدا واستاده" ولی انداختنم بیرون ؛ که خدا رو با تو چیکار؟
از اون به بعد مونده بودم تو یه دنیای سیاه سیاه.. هیچ چیز قشنگ نبود" اون روزا واستاده بودم رو آخرین نقطه ی دنیا..
وقتی باورت بشه خدا دروغه " اونجا آخر دنیاست؛ جاییکه دیگه انگیزه ای برا نفس کشیدنم نداری؛ می رسی به پوچی..
اون موقعه ها همش به خودم میگفتم یعنی میشه خدا عشق رو گناه بدونه در حالی که خود مدعی به عشقه..؟
ذهنم پر میشد از یک عالمه سوال بی جواب" یه دنیا ابهام ویه عالمه اعتقاد که همه آوار شده بود رو سرم . هر روز مینشستم کنار خرابه های ذهنم و به خودم میگفتم همه ی این ویرانی ها فدای احساس قشنگ عاشق بودن " هرچند به جرم اون خدا هزاران بار من رو تو این دنیا و اون دنیا بسوزونه...
روزها همینطور میرفتند و من تنها چیزی که برام مونده بود یه حس بود که حتی دیگه صاحب اون رو هم نمیشناختم و دیگه همین احساس شد تنها معشوقه ی من ..
مدتها از ترد شدن من گذشته بود؛ ولی احساس میکردم سالها گذشته " شایدم یک عمر؛ ولی دیگه سعی میکردم گریه نکنم" کاری هم به کار خدا نداشته باشم.. نه اعتقادی" نه توقعی؛ چشمام رو بسته بودم ؛ حرفام رو فقط به خودم میگفتم " دیگه حتی خدایی که عشق رو باور نداشت لایق شنیدن حرفام نمیدونستم
تنها بودم " تنهای تنها.. حتی بدون خدا..
دیگه فقط عاشق بودم" حتی نمیدونستم عاشق کی هستم..
اما باز گاهی یه حسی بهم میگفت" خدا هم مثل ما تنهاست ؛ و چقدر روی زمین غریبه...
گوشم پر میشد از: <<ساختند روح انسان را به عشق>>
من و اون حس ساعتها با هم حرف میزدیم" یادمه بهش میگفتم : مگه میشه خدا احساس رو خلق کرده باشه ولی بگه دوست داشتن کیفر داره..!
اون میگفت : خب شاید نباید اون رو جز با خدا تجربه می کردی..!
اینا آخرین حرفامون بود" بهش گفتم: مگه میشه تا یه حس خاکی و پست رو باور نداری به عشق به اون بزرگی برسی.. مگه ممکنه؟ اون حاج آقایی که به من میگه این عشق ها دروغن " چطور میتونه عشق به خدا رو درک کنه..؟ مگه میشه..؟
هر دومون خسته شده بودیم" نشستیم یه گوشه ای و به زندگی ؛ به آدما ؛ به خوشبختی " و به واقعیت عشق و اینکه واقعا خدا چیه فکر میکردیم..
دوباره سرم پر شده بود از سوالهای بی جواب" تنها آرزوم این بود که یه دستی دراز میشد و من رو از این خاک جدا میکرد؛ چشمام رو بسته بودم و کنار پنجره نشسته بودم ؛ ولی دیگه دریاچه چشمم خشک بود و. اشکی برای ریختن نداشت...
به آسمون خیره شده بودم که دوستم در اتاق رو باز کرد" در حالی که چشماش پر از اشک بود گفت: اسمت تو قرعه کشی حج در اومده...
خیره خیره نگاهش میکردم" چی میگی؟ من که ثبتنام نکردم....!!!!
2 ماه بعد وقتی چشمام باز شد" خودم رو در حالیکه پرده ی کعبه رو محکم گرفته بودم و برای پاک موندن عشقم دعا میکردم ؛ دیدم .. .

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
از اون موقع یاد گرفتم دیگه نباید تو زندگی دنبال خوشبختی بود" خوشبختی ملاک نداره " یه موقعه هایی تو اوج نا امیدی و بدبختی میبینی رو قله ی خوشبختی ایستادی و برای دیدن اون به جای اینکه نگاهی به زیر پاهات بندازی خیره شدی به دوردستها ...
همیشه؛ خوشبختی شاد بودن نیست" گاه گریه ها و دردها هم لذتی بی انتها دارند .. .

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
راستی به خاطر داستان طولانی بالا هم عذر خواهی میکنم

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
faezeh wrote:
از اون موقع یاد گرفتم دیگه نباید تو زندگی دنبال خوشبختی بود" خوشبختی ملاک نداره " یه موقعه هایی تو اوج نا امیدی و بدبختی میبینی رو قله ی خوشبختی ایستادی و برای دیدن اون به جای اینکه نگاهی به زیر پاهات بندازی خیره شدی به دوردستها ...
همیشه؛ خوشبختی شاد بودن نیست" گاه گریه ها و دردها هم لذتی بی انتها دارند .. .


باهات موافقم فائزه جان 53

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ Emptyخوشبختی یعنی زیستن در زمان حال

more_horiz
همه‌ ما به‌ نوعی‌ به‌ جای‌ آن‌که‌ از لحظات‌ امروز زندگی‌ خود لذت‌ ببریم‌، شاد زیستن‌ خود راموکول‌ به‌ آینده‌ای‌ دور دست‌ می‌کنیم‌ و اغلب‌ باخود می‌گوییم‌، (من‌ زمانی‌ خوشبخت‌ خواهم‌بود که‌ بتوانم‌ به‌ تمامی‌ آرزوهایم‌ دسترسی‌ پیداکنم‌).

با این‌ باور غلط چه‌ بسا ممکن‌ است‌ که‌ هرگزبه‌ همه‌ خواسته‌هایمان‌ نرسیم‌. باید قبول‌ کنیم‌ که‌تمامی‌ دارایی‌ ما در این‌ لحظه‌ است‌. میزان‌آرامش‌ ذهن‌ و کارآیی‌ فردی‌ ما براساس‌ میزان‌توانایی‌ ما، برای‌ زیستن‌ در زمان‌ حال‌ مشخص‌ می‌شود. صرف‌ نظر از آنچه‌ دیروز رخ‌ داده‌ است ‌و آنچه‌ فردا ممکن‌ است‌ اتفاق‌ بیفتد، حال‌ جایی‌است‌ که‌ شما درآن‌ ایستاده‌اید. از این‌ دیدگاه‌کلید شادی‌ و خرسندی‌، متمرکز ساختن‌ ذهن‌ یالحظه‌ حال‌ است‌. در واقع‌ زیستن‌ در زمان‌ حال‌ به‌معنی‌ تعمیم‌ آگاهی‌ انسان‌ برای‌ دلپذیر ساختن‌لحظه‌ جاری‌ به‌ جای‌ دور انداختن‌ آن‌ است‌. هرگاه‌ در حال‌ زندگی‌ می‌کنیم‌، ترس‌ را از ذهن‌خود می‌رانیم‌؛ زیرا اساسا ترس‌ مقوله‌ایست‌ مربوط به‌ حوادثی‌ که‌ ممکن‌ است‌ در آینده‌ اتفاق ‌بیفتد. این‌ ترس‌ گاهی‌ اوقات‌ می‌تواند، انجام‌ هرعمل‌ سازنده‌ای‌ را برای‌ فرد ناممکن‌ سازد. به‌عبارت‌ دیگر زندگی‌ در حال‌، به‌ معنای‌ حرکت‌کردن‌ بدون‌ ترس‌ از عواقب‌ است‌، یعنی‌ ما هرکاری‌ که‌ در حال‌ انجام‌ آن‌ هستیم‌، به‌ خاطر خودآن‌ لذت‌ ببریم‌ و صرفا به‌ دنبال‌ پاداش‌ منصفانه‌ وهدف‌ نهایی‌ نباشیم‌.

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
sahar wrote:
وقتی به چیزی که داری قانع باشی یعنی روی قله خوشبختی ایستادی :D


البته اين رو هم نبايد فراموش كنيم كه در كنار قناعت به داشته هامون بايد براي رسيدن به آرزوهامون هم تلاش كنيم. 8)

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
اين دفعه رو حق با شماست آقا كاوه ;)

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
خوشبختی یعنی مهارو کنترل ذهنت* . یعنی بدونی که به چه فکرهایی اجازه ی ورود بدی و به چه فکرهایی اجازه ندی که وارد شن .

یعنی شناخت خود و توانایی های خود . یعنی واقع بینانه از خود انتظار داشتن . یعنی " خود" رو دوست داشتن ، یعنی کمکش کردن ، یعنی تشویقش کردن ، یعنی فقط " خود " را دیدن، و نسبت به "خود" بهتر بودن ، یعنی به انجام کارهای کوچک روزانه دلخوش بودن ، یعنی هرلحظه را باعشق دیدن ، یعنی ایمان ، یعنی یقین ، یعنی خود را به این " پهنه " سپردن و رها شدن ، یعنی رفتن به درون و بعد بیرون آمدن ، یعنی انبساط ، یعنی بی توقع و انتظار از هیچ کس ...یعنی زوم فقط رو خودت و زندگی خودت ، یعنی کنترل خودت ، یعنی تغییر خودت ...یعنی قابلیت انعطاف

وقتی خودت روخوشبخت کنی ، وقتی خوشبخت باشی ، اطرافیانت هم خوشبختند و امواج تو به بقیه هم می رسه .

و اين يعني قله خوشبختي :D

descriptionقله ي خوشبختي كجاست؟؟ EmptyRe: قله ي خوشبختي كجاست؟؟

more_horiz
درود بر شما
باید به جای دنبال خوشبختی گشتن به دنبال مقام رضا بود.
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply