ظرف محتوی غذا را در دستانش جابه‌جا کرد و در گذر از میان
مغازه‌ها فریاد زد: غذای تمیز، غذای خانگی. چند ظرف را که
فروخت ساعتی از وقت ناهار گذشته بود. گوشه‌ای نشست،
لقمه‌ای از نان و پنیر را از جیبش بیرون کشید و مشغول خوردن
شد.