[You must be registered and logged in to see this image.]
بازار هفتگي لنگرود در گيلان، جاذبه اي کهن از رنگ و برکت است که در کنار ديگر جاذبه هاي اين شهر چون ماهي و رود، تالاب و نيشکر و پل خشتي، سالانه ميهمانان زيادي را به سوي خود فرا مي خواند.
ساز باران چون بيشتر از هميشه گيلان مي نوازد و اين بار باد نيز سرود خود مي خواند ،پا بر پدال ترمز مي فشاري و پس از سلام سراغ بازار هفتگي را از پيرمردي مي گيري که چوبي بر شانه اش نهاده و در دوسر چوب دو سبد حصيري است که غازها درهر يک از آن دو ، سر به سويي مي کشند و منقاري نارنجي و سري پر سبز نمي گذارد به نقطه اي ديگر خيره شوي .

کهن مرد لنگرودي چوب (چانچو) بر شانه اش جابجا مي کند و مي گويد "ميدان لک لک " به سمت راست برويد و اگر مسافريد پل خشتي را فراموش نکنيد، خنده بر لبها منقش مي کند و با تکان دادن دستي بدرود...

به سوي آدرس مي روي و در ميداني دو لک لک مي بيني که مردمان به قد تا نهايت به زير زانوان لک لکان مي رسند ماشين را در کنار نيزار پارک مي کني و هنوز قفل آن را نزده اي که آوازها و نواها که خصيصه بارز بازارهاي گيلان است به گوش مي رسد و جمعيت در کنارت روان با دستاني پر که آرزو مي کني اي کاش نصيب همه ...

نرم نرم وارد بازار که مي شوي آوازها در هم آميخته و هر يک تو را فرا مي خواند ميوه هاي الوان و گوارا به وفور نقش تپه هاي رنگي آفريده وچند تايي از آنها در کيسه هاي پلاستيکي به دست مردماني سپرده مي شود که آنها را زينت افزاي ميهمانيها مي نمايند.

به تعداد قدمهايت دست فروشي نشسته و رنگي را که برکتي است از روستاهاي اطراف واگويه مي کند تا دست در جيب بري و کيلويي يا مثقالي خريد براي آسان زندگيت و آن پول و ديگر فروش باشد آسايش آن دستفروش شايد...

دستفروشان شنبه بازار و چهارشنبه بازار لنگرود مي گويند اينجا هرکس که زود تر بيايد جاي بهتري نصيبش مي شود و هيچکس جاي مخصوصي ندارد.

مردي که به نظر مي رسد اواخر دهه ششم زندگيش را مي گذراند و در پيش پايش مرغکان و غاز و اردکهايي با پرهايي هزار رنگ آرميده اند، ويژگي بازار هفتگي لنگرود را ارزاني و تنوع محصول مي داند.

"احمد علي مردان" افزود: 20سال است که در باد و باران، سرما و گرما و برف و آفتاب در بازارهاي هفتگي مي آيد و کلام نخستش " يا کريم و يا رحيم " است .

وي اضافه کرد: کارمان همين است و خدا برکت دهد اما اگر شهرداري محل سرپوشيده اي برايمان فراهم کند که خدا خيرشان دهد.

" ابراهيم حکمتي فر " نيز رشته کلام در دست مي گيرد و مي گويد : اگر شهرداري اين فضا را سرپوشيده کند دل نگراني بزرگي از ما برمي دارد و ما هم هزينه مادي اش را مي پردازيم .

بيشتر دستفروشان بازار لنگرود را مردان و زنان سال گذشته گيلاني تشکيل مي دهند که از شرق استان چون آستانه ،کياشهر، کوچصفهان ،رودسر و خود لنگرود آمده اند.

پيرزني که چادرشبي رنگي به دورش گره بسته و جلوي پايش روي زمين کپه هاي سبزي خاص ديار گيلان را جدا جدا و به رديف چيده در گفت و گو با خبرنگار ايرنا مي گويد : خدا برکت دهد مسافران را...

"کلثوم آذرنوش" افزود: حتي مسافران خارجي هم از اين سبزي ها مي خرند و مي خواهند غذاهاي سنتي را که با آنها درست مي شود را برايشان توضيح دهيم.

وي اضافه کرد: اين سبزي ها هل براي سبزي خوردن ،چوچاق و کتکتو براي ماست و ترشي،کوار براي ترشه تره ،انارچه براي سبزي پلو شب عيد،برگ سير براي سيرابيج و هزار و يک غذاي گيلاني است.

مي خندد و ما را بري نهار ساده خودش که پنير و باقلي و کته است دعوت مي کند ،کاش رودربايستي نبود...

بخار سماورهاي مرد چاي فروش و برق استکانهاي شيشه اي که نه با مواد شيميايي سفيدکننده بلکه با سبوس برنج وسوسه انگيز شده اند در آن سرد و سرما تو را به صف چاي فرا مي خواند و از مرد جلويي که به شمايل ثروتمندان است مي شنوي قربان چاي وطن...

وقتي که سرسخن را باز مي کني متوجه مي شوي گيلاني است که در آن ور آبها زندگي مي کند و در غربت بر خاطره هاي لنگرود و گيلان و وطن بوسه مي زند...

مي گفت: دلش براي ذره اي ماهي دودي و ماهي سفيد لک زده و وهر بار که در مارکتهاي بزرگ غربت خريد ميکند محال است آواها و نواهاي بازار لنگرود را به خاطر نياورد و گاه با خود زمزمه نکند...

جمعيت غلغله است و تعدادي از خوراک غافل شده و سرگرم صنايع دستي چون سبدهاي حصيري و چادر شب و سفال و وسايل چوبي هستند،با خود مي گويي اينست زندگي ، خوشبختيهاي آسان ،خوشبختيهاي ارزان ،چه روزهاي خوشي چه اصراري به شتاب به سر در آينده و ماندن در گذشته اي دور و به ياد پدربزرگ پيوسته کوش و هميشه کوش مي بايد...

خيال رفتن نداري و به خود آمده اي سه ساعت در بازار بوده اي وخريدت انجام شده و از مبلغي که هميشه براي خريد کنار مي گذاشتي باز هم مانده است پس به واقع بازار لنگرود به دليل وجود روستاهاي زياد و پرمحصول ارزانتر از بازارهاي ديگر است.

در راه برگشت تابلوي پل خشتي را مي بيني و به ياد پيرمرد نشاندهنده مي افتي و دقايقي بعد بر بالاي پل خشتي باران خورده روزگاران کهن لنگرود را نفس مي کشي و مي گويي اي کاش هر يک از خشتهاي آن زبان مي گشودند و از مردمان آن دوران و سادگيها و ساده زيستيها مي گفتند...

پل خشتي لنگرود را با رنگ تند آجري و سنگ فرش و کبوتراني در طاقها مي گذاري و براي مسافران زيادي که از ديگر شهرهاي گيلان و ديگر استانها براي خريد و تفريح و طبيعت گردي به شهر ساحلي يک هزارساله لنگرود آمده اند.

آرزوي لحظه هاي ناب مي کني و از ميان انواع زيتون و ماهي و خشکبار و ميوه و صنايع دستي و ترشجات و سبزيجات و ديگر محصولات محلي مي گذري و پس از پرداخت بهاي پارکينگ بازاري ديگر از لنگرود را بدرود مي گويي به ديارت باز مي گردي ...

باران پودري شمال براه است و ديگر باد سرود نمي خواند...