در خانهات هستی و میبینی :
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی ، ـ هزاران سال پیش از ما ـ
نابود گردیده است .
در خانهات هستی و میخوانی :
نور فلان سیّاره ، صدها سال نوری
ـ تا بگذرد از کهکشان ما ـ
پهنای این هفتآسمان را درنوردیدهست !
در خانهات هستی و از اینگونه بسیار
هر روز میبینی و میخوانی و میدانی .
امّا ، نمیدانی
اینک ، سه روز است
همسایهات ، تنهای تنها ، در اتاقش
از این جهان بیترحّم ، چشم پوشیدهست !
همسایهی بیمار
همسایهی تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته ،
نزدیک لب آورده ،
آه ، امّا ننوشیدهست !
آشفتگیهایی ، گواهی میدهد :
تا باخبر سازد شما را ، یا شمایان را
بسیار کوشیدهست .
همسایهای امروز میگفت :
ـ البته با افسوس ـ
ـ « من ، سایهاش را گاه میدیدم
از پشت شیشه ،
مثل اینکه مشت بر دیوار میزد ! »
و آن دیگری ،
ـ افسرده ـ میافزود :
ـ « من هم صدایی میشنیدم ،
از پشت در ،
بیشک ،
تنهاییاش را زار میزد ! »
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی ، ـ هزاران سال پیش از ما ـ
نابود گردیده است .
در خانهات هستی و میخوانی :
نور فلان سیّاره ، صدها سال نوری
ـ تا بگذرد از کهکشان ما ـ
پهنای این هفتآسمان را درنوردیدهست !
در خانهات هستی و از اینگونه بسیار
هر روز میبینی و میخوانی و میدانی .
امّا ، نمیدانی
اینک ، سه روز است
همسایهات ، تنهای تنها ، در اتاقش
از این جهان بیترحّم ، چشم پوشیدهست !
همسایهی بیمار
همسایهی تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته ،
نزدیک لب آورده ،
آه ، امّا ننوشیدهست !
آشفتگیهایی ، گواهی میدهد :
تا باخبر سازد شما را ، یا شمایان را
بسیار کوشیدهست .
همسایهای امروز میگفت :
ـ البته با افسوس ـ
ـ « من ، سایهاش را گاه میدیدم
از پشت شیشه ،
مثل اینکه مشت بر دیوار میزد ! »
و آن دیگری ،
ـ افسرده ـ میافزود :
ـ « من هم صدایی میشنیدم ،
از پشت در ،
بیشک ،
تنهاییاش را زار میزد ! »