شدم اسیر چشم عزیز دلربایی
دگر نمی توانم کنم به کس نگاهی
ز ناز او دلم را سپرده ام به طوفان
مگر به این شکسته خودش کند نگاهی
ببین چگونه گشتم به اوج فکر و تشویش
به اوج آسمانها مگر کند نگاهی
ز سیل آبی چشم نمانده قطره آبی
به خون سرخ قلبم مگر کند نگاهی
برای وصل و دیدار نمانده ام صبوری
به این صبور بی سنگ مگر کند نگاهی
دلم شده چو دریا از اضطراب و تشویش
به موج و آب و طوفان مگر کند نگاهی . . . . .
م-رضا