هرگز. در قرآن مى‏خوانيم؛ علم چند نوع است و هر كدام حكمى دارد:
الف) علم مفيد.
ب) علم مضرّ.
ج) علمى كه نه‏مفيد است و نه‏مضرّ.
براى فراگيرى علم مفيد، موسى به دنبال خضر به سير و سفر مشغول مى‏شود و پس از پيدا كردن استاد به او مى‏گويد: آيا اجازه مى‏دهى تا تو را همراهى كنم و از علومى كه آموخته‏اى آنچه مايه‏ى رشد است به من بياموزى؟ «هل اتّبعك على أن تُعلِّمَنِ ممّا عُلِّمتَ رُشدا»(كهف، 66.)
در آيه‏ى 259 سوره‏ى بقره مى‏خوانيم كه عُزير پيامبر، سوار بر الاغى شد و عازم سفر گرديد و از كنار روستاى مخروبه‏اى گذشت از خدا پرسيد: چگونه مردگان اين قريه را زنده خواهى كرد؟ خداوند جان او را گرفت و پس از مدّتى او را زنده كرد. آنگاه از او پرسيد: چه مدتى است كه اينجا مانده‏اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از روز.
خداوند به او فرمود: تو صد سال است كه در اينجا بوده‏اى، به نوشيدنى و غذايت كه همراه داشتى نگاه كن كه با گذشت صد سال تغيير نيافته و به الاغ خود نگاه كن كه چگونه متلاشى شده است. اكنون به استخوان‏هاى الاغ بنگر كه چگونه آنها را به هم پيوند مى‏دهيم و بر آن گوشت مى‏رويانيم.
از اين ماجرا مى‏فهميم كه علم مفيد و دريافت حقيقت به قدرى ارزش دارد كه انسان بزرگى همچون حضرت عزير صدسال مى‏ميرد كه نكته‏اى بفهمد و ميزان علم خود را با تجربه و پرسيدن بالا ببرد.
چنانكه نمونه‏ى ديگر آن در آيه‏ى 260 سوره‏ى بقره نيز آمده است كه خداوند براى اطمينان قلب حضرت ابراهيم، او را به مشاهده حسى از طريق كشتن چهار پرنده (طاووس، خروس، كبوتر و كلاغ) و مخلوط كردن گوشت آنها و قرار دادن هر تكّه‏اى از آن بر سر چند كوه و سپس به اسم فراخواندن و جمع شدن ذرات هر يك بر جاى خود، فرمان مى‏دهد.
علم مفيد نه تنها در انبيا و اوليا و انسان‏هاى عادّى كارساز است، بلكه در حيوانى همچون سگ نيز كه حيوان نجسى است، كارايى دارد؛ زيرا شكار سگ آموزش ديده و تعليم داده شده، حلال است.( مائده، 4.) از اين ماجرا مى‏فهميم كه آموزش در پست‏ترين موجودات(سگ) و در بهترين موجودات(انبيا) مؤثر است.
و امّا علم مضرّ:
قرآن در آيه‏ى 101 سوره‏ى بقره در انتقاد از گروهى مى‏فرمايد: آنها مطالبى را مى‏آموختند كه برايشان مضر بود و سودى نداشت. «و يتعلّمون ما يضرّهم و لاينفعهم»
همچنين در قرآن از سؤال‏هايى كه آگاهى بر جواب آن، آثار بدى را به دنبال دارد، نهى شده است. «لاتسئلوا عن أشياء ان تبدلكم تسؤكم»(مائده، 101.)
و امّا علمى كه نه مفيد است و نه مضرّ:
در تعداد اصحاب كهف قرآن اختلاف نظرهايى را بيان مى‏كند كه بعضى مى‏گفتند: اصحاب كهف سه نفر بودند و چهارمى آنها سگشان بود. عده‏اى ديگر مى‏گفتند: آنان پنج نفر بودند كه ششمى آنها سگشان بود. بعضى تعداد آنها را هفت نفر و سگ آنان را هشتمى مى‏دانستند.(كهف، 22.)
قرآن از اين گفتگوى حدسى و تخمينى و بدون دليل و بحث‏هاى جدلى انتقاد كرده و مى‏فرمايد: به جاى تعداد و عدد و آمار غيرمفيد، به هدف بينديشيد و سراغ دانستنى‏هاى بى هدف نرويد.
سوره‏ى كهف به ما مى‏آموزد كه چند جوانمرد همين‏كه ديدند در محيط فاسد شهرى و رژيم طاغوتى نمى‏توانند عقيده خود را حفظ كنند، از آنجا بيرون آمده و سر به بيابان گذاردند و زندگى سخت غارنشينى را با حفظ عقيده، بر شهرنشينى با حكومت ستمگران ترجيح دادند.
اين ماجرا براى تمام كسانى كه در سرزمين و مملكت كفر و محيط گناه زندگى مى‏كنند، درس عبرتى است كه در جامعه فاسد حذف نشوند؛ امّا علم و آگاهى به تعداد اصحاب كهف، نقشى در سازندگى انسان ندارد، لذا قرآن به نوعى از آن نهى كرده و فرموده است: «ربّكم أعلم بما لبثتم»( كهف، 19.)، «ربّهم أعلم بهم»(كهف، 21.)، «ربى أعلم بعدّتهم»( كهف، 22.) و «قل اللّه أعلم بما لبسوا»(كهف، 26.)
اين داستان براى ما درسى سازنده دارد كه عمر خود را براى دانستن اطلاعات و آمارى كه دانستن و ندانستن آن براى رشد ما سودى ندارد، صرف نكنيم؛ مثلاً در بسيارى از مسابقات سؤال‏هايى مطرح مى‏شود كه دانستن آن، نه واجب است و نه مستحب، نه نياز فردى است و نه نياز اجتماعى.
با كمال تأسف نام آنها را هم كارهاى فرهنگى و پژوهشى و تحقيقاتى مى‏نامند.
در روايت مى‏خوانيم: پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله هر روز از دانش بى‏فايده به خدا پناه مى‏برد. «أعوذ بك من علم لايَنفع»بحار، ج 83، ص‏18