اولاً؛ اگر اين حرف درست باشد كه تا ما اسرار خيرى را ندانيم عمل نكنيم، بايد همه بيماران بميرند، چون از اسرار داروها مطلع نيستند؛ ولى چون پزشك را متخصص و امين مى‏دانيم بدون چون و چرا نسخه او را عمل مى‏كنيم، حتى مراجع تقليد در برابر پزشك تسليم هستند و از او دليل نمى‏خواهند. ثانياً اگر صدور حكم از طرف خدا و اولياى خدا حتمى شد، اطاعت آن لازم است، گرچه مطابق با عقل و سليقه و عادات ما نباشد.
عقل ما مثل ترازوى طلا فروشان است كه چيزهاى كم‏حجم را مى‏توان با آن سنجيد؛ ولى چيزهاى سنگين را خير. سليقه‏ها تابع هوسهاست و آداب و رسوم نيز گاهى متغيّر يا بى‏دليل يا خرافه و يا با القائات و وسوسه‏هاى شيطان همراه است.
در قرآن نمونه‏هايى را مى‏بينيم كه در نگاه اول سبب تعجّب انسان مى‏شود؛ ولى حكم خدا قطعى است و بايد قاطعانه عمل كنيم. از جمله:
1. كشته‏اى در بنى اسرائيل پيدا شد كه قاتل آن معلوم نبود و هر قبيله قتل را به قبيله ديگر نسبت مى‏داد. نزد حضرت موسى رفتند تا ايشان قاتل را شناسايى كند.
حضرت موسى طبق آيه «ان الله يأمركم ان تذبحوا بقرة»(بقره، 67.) به آنان فرمود: خداوند دستور داده گاوى را ذبح كنيد و قطعه‏اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، او به اعجاز الهى زنده شد، قاتل خود را معرفى خواهد كرد. اين فرمان با ذهن و سليقه آنان تطبيق نكرد، غافل از آنكه در اين ماجرا خداوند چند حكمت را به مردم نشان مى‏دهد:
الف) قدرت خداوند كه چگونه از بهم خوردن دو مرده، يكى را زنده مى‏سازد.
ب) وقوع معاد كه چگونه مرده زنده مى‏شود.
ج) لزوم ايمان به نبوت كه ميزان ايمان مردم به پيامبرشان چقدر است؛ ولى يهود كه از اين حكمت‏ها بى‏خبر بود، اين حكم را مسخره مى‏پنداشت.
2. خداوند براى امتحان حضرت ابراهيم‏عليه السلام، به او دستور مى‏دهد تا فرزندش را ذبح كند؛ امّا همين‏كه كارد به گردن فرزند خود مى‏گذارد، خطاب مى‏رسد: او را رها كن و ذبح نكن. حكمت اين فرمان براى دل‏كندن ابراهيم از اسماعيل است.
ما از دستورات اسلامى پوسته و ظاهرى را مى‏بينيم؛ ولى در درون آن حكمت‏هايى نهفته شده كه معمولاً ما آن را نمى‏دانيم.