چشمان تمام بسته

چشمهایت را که ببندی، پشت ماه رویاهایت، آن سو تر ستاره های آبی رنگ خاطره هایت، وسعت تیرگی مرا خواهی دید، اگر تیرگی ابرهای غرورت بگذارد!
چشمهایت را که ببندی، در لابلای بوته های لحظه هایت، پای سپیدار بلند بی من بودنهایت، رد پای عشق مرا خواهی دید، اگر غروب دلگیر احساست بگذارد!

انگار تو او را درست نمی شناسی.
چشم های او مادرزاد بسته است!

سلام امید جان
سپاسگزارم از نظر شما

سلام کاوه عزیز
قابل تو رو نداشت :D
دیدم کسی تو سایت تحویلت نمی گیره گفتم یه نظر برات بذارم دلت خوش باشه :[نیشخند]:

تو دیگه چرا این حرفو می زنی امید جان؟ :D
تو که خودت همه تاپیک هات رو هم 3 تا بازدید هم ندارن :[نیشخند]:

با چشماني بسته ديدم زير آن سپيدار بلند چيزي جز رسوايي قلب من نبود
با چشماني بسته ديدم درلابلاي بوته هاي لحظه هاي انتظار
آنچه بود تنها له شدن غرور من بود....اينبارديگرچشمانم را نميبندم...هرگز
ميخواهم هرآنچه كه قراراست بيابم با چشماني بازبيابم
تا حقيقت حضورش ، تسكين غرور له شده ام باشد...

سلام دوست خوب
ازاينكه برام كامنت گذاشته بودي سپاسگزارم.