روزی اتابک ابی بکر بن سعد زنگی از سعدی میپرسید: «بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟»، سعدی در جواب این غزل مولانا را می خواند
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم
باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم
زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمديت بار کنيد اين چه جاست
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت ديدن او برنتافت
ماه چنان بخت يافت او که کمينه گداست
بوی خوش اين نسيم از شکن زلف اوست
شعشعه اين خيال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابيان زاده ز دريای جان
کی کند اين جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دريا دريم جمله در او حاضريم
ور نه ز دريای دل موج پياپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرويم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهايم يار ملک بودهايم
باز همان جا رويم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم وز ملک افزونتريم
زين دو چرا نگذريم منزل ما کبرياست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمديت بار کنيد اين چه جاست
بخت جوان يار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت ديدن او برنتافت
ماه چنان بخت يافت او که کمينه گداست
بوی خوش اين نسيم از شکن زلف اوست
شعشعه اين خيال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابيان زاده ز دريای جان
کی کند اين جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دريا دريم جمله در او حاضريم
ور نه ز دريای دل موج پياپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست