بیچاره نَفَس ! آهسته و پاورچین پاورچین می آید و می رود تا نکند که زندگی در زیر پاهای آلودگی ، بیدار شود !
این دیوی که خواستن ، به جان ِ رفتن انداخته است ، چنان می رود که گویی بادپایی در کوره راهی به دامنه ی کوه آرزوها می کشانَدَش! و هرچه از راه می پیماید ، به خیال گریز از خواستن و درنماندَن در سنگلاخ واماندگی ، پای رفتن را شتاب می زند. می رود اما ، به کدام سو؟ نَفَس ، از نَفَس ، می افتد ، و زندگی به افسوس ِ تغافل ، از رفتن باز می مانَد.
بیچاره نَفَس!
بیچاره زندگی !
اکنون راهی نیست
نه در پس ، نه در پیش
این دیوی که خواستن ، به جان ِ رفتن انداخته است ، چنان می رود که گویی بادپایی در کوره راهی به دامنه ی کوه آرزوها می کشانَدَش! و هرچه از راه می پیماید ، به خیال گریز از خواستن و درنماندَن در سنگلاخ واماندگی ، پای رفتن را شتاب می زند. می رود اما ، به کدام سو؟ نَفَس ، از نَفَس ، می افتد ، و زندگی به افسوس ِ تغافل ، از رفتن باز می مانَد.
بیچاره نَفَس!
بیچاره زندگی !
اکنون راهی نیست
نه در پس ، نه در پیش