در آغوشش آرام می گیرم

نگاهش باز است و آغوشش سرد

می نشینم به تماشا ، پنجره ، همان پنجره قدیمی

ابر دلتنگی باز خورشیدم را ربود

آسمان آبی است ولی .......

اندک صدایی سکوت خفته ام را سنگ می زند

خاطراتم از پشت دیوار حیاط آجری صدایم می زنند ، بی صدا

نگاهش می کنم ، لحظه ایی نور است و لحظه ایی تاریکی ، می رود

با لبخندی بدرقه اش می کنم ، گریه ام پنهانیست

تظاهر می کنم بودنت را در نگاه پنجره ، هم آغوشم

باد سرکش می زند سیلی ، دروغی بیش نیست تصویرم

ناز نگاهم را به چهار چوب پنجره آویزان می کنم

شیشه احساسم محتاج نوازش باران است ، بی توقع

نگاهم به دور دست گره می خورد

دور دستی که با تو بودنم هایم را پیش کشش کردم

و من تنها ، تنها ترین تنها در آغوش پنجره آرام می گیرم