برایم بنویس ... هر چه دلت می خواهد بنویس ... تلخ ... فقط بنویس ... یک جوری تلخ بنویس که این بغض ِ لعنتی بشکند ... شاید که من خلاص شوم ...
تو که خوووب می دانی ... من عجییییب این وقتها لال می شوم ... عجییییب واژه هام را گم می کنم ... تو را گم می کنم .. خودم را گم می کنم ... می روم یک گوشه پنهان می شوم تا یکی بیاید صدایم کند ... دستم را بگیرد ... نجات بدهد ...
تو که خوووب می دانی ... من این وقتها عجییییب کوچک می شوم ... بغضم را هی فرو می دهم ... هی فرو می دهم ... تا بالاخره می شود یک گلولهء شور ... تهِ گلوم ... که راه نفسم را می گیرد ... راه ِ نفسم را می گیرد .... تو خوووب می دانی چه می گویم ...
بنویس ... یک جوری تلخ بنویس که این بغضِ لعنتی بشکند ... من خلاص شوم ...
تو که خوووب می دانی ... من عجییییب این وقتها لال می شوم ... عجییییب واژه هام را گم می کنم ... تو را گم می کنم .. خودم را گم می کنم ... می روم یک گوشه پنهان می شوم تا یکی بیاید صدایم کند ... دستم را بگیرد ... نجات بدهد ...
تو که خوووب می دانی ... من این وقتها عجییییب کوچک می شوم ... بغضم را هی فرو می دهم ... هی فرو می دهم ... تا بالاخره می شود یک گلولهء شور ... تهِ گلوم ... که راه نفسم را می گیرد ... راه ِ نفسم را می گیرد .... تو خوووب می دانی چه می گویم ...
بنویس ... یک جوری تلخ بنویس که این بغضِ لعنتی بشکند ... من خلاص شوم ...