مثل امروز مثل دیروز مثل فردا دیگه تو خاطراتم گم شدی یه قطره ی دست نیافتی از حیات یه حرف نگفته به وسعت درد های شبانه و بوسیدن جا جای نفس هات .... معرف حضورت که هست یه دختر تنها و غمگین با یه نشونه ی کوچیک رو قلب شکستش ... که عین پاندول ساعت چسبیده بهت .....؟ وقتی این جا نیستی و بارون هر روز می باره ...و دفتر نم گرقته ی اعتمادم تو قاب پر پر گل های سرخ آتیش می گیره ... وقتی بی شمع و نور و فانوس تو کوله بار ترک خورده ی کویر لخته بستم ..... وقتی نفسم تو شب های مه آلود آرزو می گیره و با یادت ، ستاره ی مبهم و نا قابل عشقم ، مهتاب در می آد و تموم قاصدک های کوچیک خوابتو بارون خیس می کنه ...!! بازم می تونم بگم از تموم حرف های ورق شده ی دلم و شکستن قاب عکسات وقتی به توان می رسه ...!! گشتن تو یه جای عجیب یه دنیای غریب واسه ، تنها واسه تو ... و عوض شدن موضوع به خاطر شکستن کلمات ...! وقتی باروون می آد به یادت با یه چتر سرخ از پر پر نفسم ... ضرب در صدای چکمه های آب ... و یه عشق به اندازه ی آسمون ... زیر طاق دلت وا می ایستم ... واسه باز شدن گره های کور زندگیت دعا می کنم .... تو به عظمت یه پاییز تو چشمام خونه کردی .... دلم تنگه از تو .......... دلم کوچیکه برات .... !!