گر درآيد ز درم دامن آن صبح اميد شب من روز شود يكسر و روزم همه عيد
فروغي بسطامي
دل خون شد از اميد و نشد يار يار من اي واي بر من و دل اميدوار من
هلالي جغتايي
بر ما خط بطلان مكشاي شيخ كه ما را گر هيچ دگر نيست اميد كرمي هست
نقي كمرة
در نوميدي بسي اميد است پايان شب سيه سپيد است
نظامي
گرچه رفتي ز دلم حسرت روي تو نرفت در اين خانه به اميد تو باز است هنوز
عماد خراساني
زكار بسته مينديش و دل شكسته مدار كه آب چشمة حيوان درون تاريكي است
سعدي
هربار كز تو خواستهام بر كنم اميد آغوش گرم خويش به رويم گشادهاي
نادر نادرپور
اميد خواجهگيم بود بندگي تو كردم هواي سلطنتم بود خدمت تو گزيدم
حافظ
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
رهي معيّري
نامه اعمال را زين پيش ميكردم سياه گــــر اميد گـــريه مستانهاي ميداشتم
صائب تبریزی
صد هزاران عاشق سرگشته بينم پر اميد بر سر كــــــوي غمت الله گويان آمده
خواجه انصاري
بامدادی خوش دلی بار سفر بربست و رفت اینک امید از پیش غمگین و پژمان می رود
ناتل خانلری
فروغي بسطامي
دل خون شد از اميد و نشد يار يار من اي واي بر من و دل اميدوار من
هلالي جغتايي
بر ما خط بطلان مكشاي شيخ كه ما را گر هيچ دگر نيست اميد كرمي هست
نقي كمرة
در نوميدي بسي اميد است پايان شب سيه سپيد است
نظامي
گرچه رفتي ز دلم حسرت روي تو نرفت در اين خانه به اميد تو باز است هنوز
عماد خراساني
زكار بسته مينديش و دل شكسته مدار كه آب چشمة حيوان درون تاريكي است
سعدي
هربار كز تو خواستهام بر كنم اميد آغوش گرم خويش به رويم گشادهاي
نادر نادرپور
اميد خواجهگيم بود بندگي تو كردم هواي سلطنتم بود خدمت تو گزيدم
حافظ
كيم من؟ آرزو گم كردهاي تنها و سرگردان نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي
رهي معيّري
نامه اعمال را زين پيش ميكردم سياه گــــر اميد گـــريه مستانهاي ميداشتم
صائب تبریزی
صد هزاران عاشق سرگشته بينم پر اميد بر سر كــــــوي غمت الله گويان آمده
خواجه انصاري
بامدادی خوش دلی بار سفر بربست و رفت اینک امید از پیش غمگین و پژمان می رود
ناتل خانلری