ترا پاك آفريد ايزد ز خود شرمت نمي آيد كه روزي پاك بودستي كنون آلوده داماني؟


پروين اعتصامي



شرمسارم از دل بي صبر و بي آرام خويش خود به يار از بي قراري مي‌برم پيغام خويش


نظيري نيشابوري



شرمنده از آنيم كه در روز مكافات شايستة عفو تو نكرديم گناهي


قاآني



حسن وعشق پاك راشرم وحيا دركارنيست پيش مردم شمع در برمي‌كشد پروانه را


صائب تبريزي



از حال نگاهم بنگــر حد نيازم زيرا نبود شرم مرا روي سوالي


صائب تبريزي



سر سبزي گلشن بود از همّت اشكم يك برگ چمن نيست كه شرمندة من نيست


فرقتي



دي ماه را به روي تو تشبيه كرده ام امروز سر ز شرم به بالا نمي‌كنم


جلال عضد



تو تاز شرم فكندي به چهره زلف سياه فغان ز خلق برآمد كه آفتاب گرفت


ظهير فاريابي



شرمنده خون گرمي اشكم كه همه عمر نگذاشت مرا گرد به مژگان بنشيند


صائب تبریزی



ادب و شرم ، ترا خسرو مهرويان كرد آفرين بر تو كه شايستة صد چنديني


حافظ



گلها چو به باغ جلوه را ساز كنند در غنچه نخست هفته‌اي ناز كنند


چون ديده به ديدار گلت باز كنند از شرم رخت ريختن آغاز كنند


انوري ابيوردي



تماشا دارد اي مه باتو سير گلستان كردن كه‌از شرم‌رخت‌هرگل به‌چندين‌رنگ‌خواهد شد


مخلص نراقي



نرگس رعنا شبي درخواب چشمت ديده است بر نمي‌دارد ز شرم تو سر از بستان هنوز


سلمان ساوجي



آن مكن با من كه گر از لطف يار من شوي چون به خاطرآيدت آن،شرمسارمن شوي


نشاطي اصفهاني



مرا شـــــــرمنده مي‌دارد وفـــــــــايش ز چشم بد نگهدارد خدايش


مهدي سهيلي



ديدة ما هنــــــــر عيب نديدن دارد پردة شرم و حيا حايل درويشان است


ظهوري



در شب هجر تو شرمندة احسانم كرد ديده از بس گهر اشك به دامانم كرد


سخاي لاري



من از روي تو دلبر شرمسارم كه چيزي لايق خدمت ندارم


نظامي قمي



سرو از شرم قدت بر لب جو آمده است كه بشويد پس از اين دفتر رعنائي را


دركي قمي



شرمنده وفاي تو هستيم و اي دريغ ما رابه حسن خويش نبخشيده مي‌روي


مفتون اميني



زمانه از ورق گل مثال روي تو بست ولي ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش


حافظ



ز شرم آن كه به روي تو نسبتش كردم سمن به دست صباخاك در دهان انداخت


حافظ



ز شرم روي تو در باغ ، وقت گل چيدن گل آب گردد و از دست باغبان بچكد


اوحدي مراغه‌اي



با آنكه نيست خلوت وصل توبي رقيب شرم تو با هزار نگهبان برابر است


طوقي تبريزي



گرنمي‌آيم به سوي بزمت از شرمندگي است زانكه هر دم پيش مردم شرمسارم مي‌كني


وحشي بافقي