دختري از كوچه باغي مي گذشت
يك پسر در راه ناگه سبز گشت
در پي اش افتاد و گفتا او:سلام
بعد از آن ديگر نگفت او يك كلام
اما دختر ناگهان و بي درنگ
سوي او برگشت مثل يك پلنگ
گفت با او:بچه پرروي خفن
مي دهي زحمت به بانويي چو من؟
من كه نامم هست آزيتاي صدر
من كه زيبايم مثل ماه بدر
من كه در نبش خيابان بهار
مي كنم در شركت رايانه كار
دختري چون من كه خيلي خانمه
بيست و شش ساله مجرد ديپلمه
دختري كه خانه اش در شهرك است
كوي پنجم نبش كوچه نمره شصت
در چه مورد با تو گردم هم كلام
با تو من حرفي ندارم والسلام
جون من فقط سياستو حال كنيد....ياد يگيريد اينجوري اطلاعات ميدن
يك پسر در راه ناگه سبز گشت
در پي اش افتاد و گفتا او:سلام
بعد از آن ديگر نگفت او يك كلام
اما دختر ناگهان و بي درنگ
سوي او برگشت مثل يك پلنگ
گفت با او:بچه پرروي خفن
مي دهي زحمت به بانويي چو من؟
من كه نامم هست آزيتاي صدر
من كه زيبايم مثل ماه بدر
من كه در نبش خيابان بهار
مي كنم در شركت رايانه كار
دختري چون من كه خيلي خانمه
بيست و شش ساله مجرد ديپلمه
دختري كه خانه اش در شهرك است
كوي پنجم نبش كوچه نمره شصت
در چه مورد با تو گردم هم كلام
با تو من حرفي ندارم والسلام
جون من فقط سياستو حال كنيد....ياد يگيريد اينجوري اطلاعات ميدن